به نظر من اینطور که ماشلوغش می کنیم نیست. چیزهایی باید اتفاق بیافتند که می افتند. سال هم بلاخره و البته برمبنای تخیلات زمانی خود ما نو می شود. چیز جدید و جالبی نیست: تنها بهانه ای برای شاد بودن. فعلا پتانسیل غصه در من آنقدر زیاد هست که سال نو و دیگر انتزاعیات شادم نکنند.
* شعر از ابتهاج که جایی عبدلله نقل کرده بود.
بر عکس شما من از این رسم و رسوم لذت میبرم...
سال نو مبارک..X
واقعن نمی دونم باید چی گفت ولی شاید سال جدید جور دیگه باشه امیدوارم. خوش باشی.
حسین عزیز:سالهاست که ما را به رخت نو-ظاهر نو-سال نو فریفته اند.دریغ از اندیشه ای نو فکری نو..... همانا زمانی که ما می اندیشیم تتازه می شویم پس بیا همیشه و در هر دم تازه تر شویم
سلام عبدلله
خوش باشی
بحث رو تموم کردم
آخر اگر بهانه برای شاد بودن نداشته باشیم چه کنیم؟ البته برای من هم دیگر چندان شوق و ذوق و شادی ندارد ولی یک نقطه شروع است. یک جور اوج و فرود که نمودار زندگی رو سینوسی کنه! وگرنه همش باید روی یک خط راست این شصت هفتاد سال رو طی کنیم.
سال نو مبارک...
با قضیهی پتانسیل غصه خیلی موافقم!
البته پتانسیلها یه جور نیستن ٬ انواع مختلفی دارن... کشسانی٬ گرانشی٬... مال من از نوع گرانشی باید باشه٬ میل عجیبی به خاک و مرگ دارم!
اما مال شما ...
دوست عزیز من نیز به اندازه ی شما از ناسیونالیسم دل خوشی ندارم یا به عبارتی بیزارم! اتفاقا یک بار من رو به پان ایرانیست بودن متهم کرده بودند که باعث تلخی اوقاتم شد! بگذریم...نمیدانم چه صیغه ای است که به جان این ملت افتاده! تا کسی بخواهد حرفی از تاریخ و تمدن دیرینه ی کشورش به میان بکشد مهر ناسیونالیسم بر پیشانی اش میزنند! ولی به جان خودم قصم ! من نه ناسیونالیستم و نه پان ایرانیست !ولی به تاریخ کشورها بها میدهم به خصوص آثار باستانی های گرانبها و به جای مانده از آن ها ! حالا متعلق به هر کشور و فرهنگی هم که بخواهد باشد!وگرنه چه فرقی میکند زندگی در ایران یا امریکا و اروپا...(( البته با عدم در نظر گرفتن معضلات سیاسی و مذهبی)) .(سیگارم را از پنجره بیرون می اندازم...جهان زیر سیگاری من است). این یه تیکه شعری که از یکی از دوستانم شنیدم رو هیچ وقت از یاد نمیبرم چون واقعا بهش ایمان دارم. آدمی هم نیستم که بخواهم به چیزی وابسته شوم(( از جمله مرز و بوم)) که نتوانم از آن دل بکنم!
سر و ته زندگی را که بگیری آخرش به همان (( پوچ)) میرسی...تفریحاتش هم همین طور...بله! من تا اندازه ای اهل چنین تفریحاتی هستم ولی به این هم واقفم که این تفریحات همه لحظه ای هستند و کمی بعد به راحتی ارزششان را از دست میدهند و حتی گاهی اوقات تهوع آور میشوند...!
اهل انزوا و گوشه نشستن هم نیستم پس تا جایی که امکان دارد سعی میکنم با تفریحات مورد علاقه ام که باز هم پوچ هستند اما علاقه ی مفرط به آن ها از تصور پوچی آنها میکاهد وقتم را بگذرانم البته اگر درس ها امان بدهند!!
(در جواب سوال شخصی: اهل تهران نیستم! شیرازی هستم اما اهواز زندگی میکنم).
تا این برادران ریاکار زنده اند/این گرگ سیرتان جفا کار زنده اند/یعقوب درد می کشد و کور می شود/ یوسف همیشه وصله ی ناجور می شود