کنجیشکک اشی مشی لب بوم ما مشین

  امین عزیز حالا دیدی که ما از سر دل خوشی نبود که درگیر می شدیم و خودمان را درگیر می کردیم. امین عزیز دعوای ما سر "نفس" بود، ما ادعای زیادی نداشتیم. ما دانشجویان بیکاری نبودیم.

  امین عزیز ما دل خونی داشتیم. امین عزیز ما دل خونی داریم. حالا خودت بهتر از ما می بینی. ما که اینهمه پا روی دم اینها گذاشتیم یک شب هم بازداشت نشدیم. اما تو که نه کاری به کار اینها داشتی و نه کاری به کار "بازی های دنیا" الان گوشه زندانی.

  امین عزیز ما آدم های معتقدی نبودیم اما برای آزادی عقیده خودمان را به زمین و زمان می زدیم. و الان تو بخاطر اعتقادت در زندانی. می دانم چه می کشی؟ همانگونه که تو می دانستی ما چه می کشیدیم.

  امین عزیز اینها را ول کنی خدا هم از دستشان در امان نمی ماند. همانگونه که الان بنده هایش در اما نیستند. امین عزیز تو با که درددل می کنی؟ نمی دانم. طعم زندان به خاطر آزدی به گمانم بد نباشد اما به خاطر عقیده را نمی دانم. امین عزیز تو مبارز نبودی. تو یک مومن بودی. امین عزیز حرف زیاد است اینجا می توان نوشت؟ نه؟! اینها را باید با که گفت؟ تکرار حرفهای تکراری به چه درد می خورد؟ تکرار تجربه، تا کی؟ امین عزیز گویا تا ما زنده ای از این بن بست گریزی نداریم.

  امین عزیز! تو در زندان، ما در تبعید، چه فرقی می کند هرکجا که رفقا نباشد آنجا تبعیدگاه می شود حتی اگر خانه ات باشد.

  دوره ما بد تمام شد. از روزی که گفتند بردنت زندان بغض کردم. نمی دانم چه کسی برای شما که صدایتان در نیامی آمد، صدایش در خواهد آمد؟ کسی برای احقاق حقوقتان بیانیه می نویسد، امضا جمع می کند؟ تحصن، اعتراض... نه این روزها همه یا دربندند یا در توهم انقلاب، یا سرخورده.

---

بعید می دانم نظری در این خصوص داشته باشید، همانطور که خودم! اتفاق جدیدی نیست. همیشه از این اتفاقات در این مملکت می افتد فقط هر دم قرعه به نام یکی. با این همه اگر چیزی برای گفتن داشتید آن را به پای نوشته عبدالله و در اینجا بگذارید.