گزارش ذهنی عاجز از فکری عاصی

به پدرخوانده بخاطر عصیان عاجزانه مشترکمان.


  خیلی مسخره است. جبر ِ آن، به بختکی می ماند، سنگین، نرم و بی شکل، افتاده به روی وجود ات، وجودات را در خود فرو برده و هضم می کند. جُم نمی توانی بخوری، از حوزه اقتدارش، ذره ای نمی توانی خارج شوی، تازه اگر هم خارج بشوی، با این مشکل مواجه می گردی که اکنون خودات، چه هستی؟! جسمی خرد و خمیر و خارج از شکل.

*     *     *

  شنیدن یا شنیده شدن، برای من، محال است که، خارج از این دو باشد. شما هم وضعیت بهتری ندارید، حتما متوجه اش شده اید یا شاید هم غریزه ای نگذاشته متوجه اش شوید. حکما همان آدم بدطینتی هستم که در اتاقی بدون راه فرار و آکنده از گازهای کشنده، همقطار ِ خوابیده اش را صدا می زند: "هی...هی...رفیق! پاشو، پاشو مردن ات را ببین. ببین که، چطور همه جا را دارد فرا می گیرد. اینطور که این دارد پیش می رود، بیدار می شوی می بینی مردی ها!! بیدار شو و ببین چه بر سر ات می آید."‍ طرف اگر اهل دل باشد که می گوید "در بلا بودن به از بیم بلاست". اما این انتظار زیادی است. عموما در اینطور مواقع، دو تا مشت چاشنی این نعره شان می کنند که "تو گُه خوردی صدام کنی، وقتی می بینی هیچ گهی نمی توانم بخورم."

 - من هم، چون دیدم هیچ گهی نمی توانم بخورم، بیدار ات کردم رفیق، که گهی خورده باشم. البته این مشخص است که تو، الان مطلقا هیچ گهی نمی توانی بخوری، اما فی المجلس، یک گهی این وسط خورده شده است. بهتر از این است که هیچ گهی خورده نشود.

  جرات می خواهد یک تنه، به استقبال خطری بروی که نشود از آن قِسر در رفت. به هر حال، این جرات را من هیچ وقت نداشته ام. این مورد بخصوص که جای خود دارد. مرا احمق فرض نکنید، آن را با گاز لوله های شهری یا گوارشی خود مقایسه نکنید، اینها مرگ آورند، یعنی کلک ات را می کنند و خلاص: چه از این بهتر!

  گازی که از آن صحبت می کنم، چیزی جز اینهاست. بی رنگ نیست، هزار رنگ دارد. این گاز بی بو نیست، هزار بو دارد. بخواهی تصور اش بکنی، جمجمه ِ خاکستری ِ شناور ِ در هوا نیست، هزار شکل دارد. این گاز، یک گاز کشنده است. بله داداش! می دانم چه می گویم. گازی که کشنده است، اما مرگ در پی ندارد، فقط مدام می کشد ات،از ترس آن اگر از خواب بپری، به دالان های جهنم پناه می بری.

  این گاز، گاز فکر است... شوخی که نیست.

  هزار فکر است، که تو نمی دانی هر کدام از کجا، سر در سرات در آورده اند و مثل جنبش حشرات چندش آور فیلم کنستانتین در ذهن ات که، آن هم واقعا معلوم نیست در کجای قلمروی وجودات گم شده است، می لولند.

  بیچاره! همین ها هستند که آواره ات کرده اند، راهی ِ خیابان ات کرده اند و الی جای تو پیش خود ات بود، نه کس و نا کس. به خیال ات چرا دو گوش داده اند؟ که اینکه، بیشتر بشنوی و گمتر حرف بزنی؟ نه! بی خود کرده اند. گوش هایت تمام آن سر و صداهای سرسام آور ذهن ات را بیرون می دهند، دقیقا مثل چشم ها.

  چه حماقتی است این حرف زدن. از آن همه، ناچارا یکی را باید قی کنی بیرون، هیچ وقت نمی توانی خالی اش کنی. مدام در حال پرشدن است. آدم ِ در حال ِ استفراغ را دیده ای که دیگر چیزی برای بالا آوردن ندارد، زردابه های معده و بعد هم جان اش از دهان اش می آید بیرون؟

  با دهان نمی شود جان داد، اما جان می شود گرفت. الکلی، سیگاری، چه می دانم؟ شاید هم یک لب گوشتی. هر چیزی که دود و بخار غلیظ و بدبوی اش حشرات ریز درون کله ات را به خلسه ببرد و فلج کند. دهان را داده اند برای سم پاشی درونی نه بیرونی. چشم و گوش، راضی نگه ات می دارند، تا حدودی ارضایت می کنند. گاهی هم مجبور می شوی، خودارضایی کنی. مثلا نصف شب یا در ساعتی خلوت، وقتی آن بیرون خبری نباشد و خانه طبق معمول در اشغال فکر ِ فکر و تو عنقریب است بروی به عدم.

  چشم و گوش ات، همیشه چشم و گوش تواند، اما لب ات می تواند، بعضی مواقع نقش لب معشوقه ات را بازی کند. فقط کافی است، بخوری شان. اما مواظب باشی با آنها از لب ِ معشوقه ات حرف نزنی، این کار از آنها بر نمی آید.

  خود ارضایی، از بی سیگاری، بی کتابی، بی الکلی، وقتی معشوقه ای در بر نداری و لب ات را پیشتر خورده ای، همین می شود دیگر. چیزی می نویسی تا بر افکارات، که اگر رهایشان کنی، آنچنان قدرت می گیرند که تا تبعیدات نکنند به همان دالان جهنمی، ول کن ات نمی شوند. خیلی باید مراقبشان بود، حتی اگر به نظر برسد هیچ کاری از دست ات بر نمی آید، یک گهی بخور.

  از بی سیگاری، بی الکلی... و زن که هیچ وقت دور و برم نبود، کتاب ها هم، همیشه ناز می کنند، پس فعلا کاری جز این نمی توانم انجام بدهم، همینطور که راست قلم ام را گرفته ام و می روم یک گهی هم می خورم:  هی... هی رفیق! پاشو مردن ات را ببین.

*     *     * 

  کاش می شد با چشمان آدمیزاد، از این زیر، زیر آن مینی ژوپ را دید می زدم. خیلی دل ام می خواست، کپل های صیقلی اش را بخورم. عجالتا هیچ چیز بهم نمی چسبد جز جاکشی: سپردن تن به خواب.

نظرات 19 + ارسال نظر
جوجه رنگی شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 20:08 http://midok.blogfa.com

اسن نطراتت کشــــــــــــــــــــــــــــــــــته منو !!!

سید مهدی موسوی یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 13:18 http://bahal3.persianblog.ir

حسابی در حال خواندنت هستم
ممنونم از آمدنت...

پدرخوانده یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 16:32 http://www.damadam.blogsky.com

مگر مردن غیر از این است:
وجودت را می رینی و در حالیکه با سیلی از آب و خاک بدرقه اش می کنی و دستانت را به نشانه "بدرود" تکان می دهی، فریاد می زنی: "فی امان الله"
دیر نهیب زدی رفیق
ما دیر زمانی است مرده ایم و فریاد "فی امان الله" سر داده ایم
ما دیگر اینجا نیستیم
از ما که گذشت، ولی شما رفیق، پاشو، پاشو مردنت را ببین

پی نوشت:
دم شما گرم در آن دنیا هم به فکر مایید

به هر حال ایما مرده و زنده سرمان نمی شود: هی... هی رفیق! پاشو پاشو مردن ات را ببین!!

مرجان یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 23:01 http://dayy.blogsky.com

به جان خوده کچلت از تیترت حدس میزدم چی میخوای بگی ((=

عبداله سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 15:11 http://damdami2.blogsky.com/

دور چون با دمدمی ها افتد تسلسل بایدش!
یه مثلث رو فرض کن بین سه نقطه [...]، [...]، و دهمردگان که این اخریش نقطه هم نیست خود جهنم رفیق.ما همچنان در فراق دوستان لحظه های تنهایی را قی می‌کنیم.

---

مرکز مونیتورینگ دمستان: این کامنت به دلایل امنیتی سانسور شد!

فرزانه مرادی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 23:22 http://ashika.blogfa.com

ایما همین طور می خوانیم و می نمی خوانیم

بنگرى پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 13:00

بنگری پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:12 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
احساس کردم هر چی نوشتی از ته قلب بدون تردد نوشتی .....
امان از قلم وقتی بخواد بنویسه ...و امان از اندیشه که قلم رو وادار میکنه اینطوری بنویسه ..
موفق باشید

هانیه جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 00:35 http://khosoodi.persianblog.com

اره داداش ! پاشو مردنت را ببین حیف است ندیده بمیری .
ما هم روزی یک بار میمیریم اخر شب خودمان را با سلام و طلوات به خاک میسپاریم و یکی دو تا اخ و تف لعنتی کش دار هم رو سنگ قبرمان می اندازیم فردایش هم خورشید نزده نبش قبرمان میکنند و باز روز از نو مردن از نو .....به خدا خوشی میگذرانیم ، جای مرده ی شما خالی

بهزاد بهادری جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 http://www.bahador1.blogfa.com

سلام
به روزم با
_ ازادی * عدالت *زن
_ بودم یا نبودم
_ اولین جشنواره ی غزل پست مدرن
_13 دروغ سو رئال
*جایزه اسکار شعر ولایی *hollywood و جشنواره شعر پیشرو * مهدی موسوی بدبختی ست که ...* فدروس ساروی کنفرانس برای کوسه ها* و خیلی های دیگر
_ پست مدرنیسم
_ یک شعر تازه
نمی شود از خدا خواست
قاصدکی که روی برفها با رویای خودش حرف می زند
یخ دماسنج را آب کند
و بارانی از فانوس ببارد
به خیابانی که ده درجه زیر شب است؟
منتظرم ...

آرش جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 21:21 http://kamanearash.blogsky.com

از عبداله بپرسید. ما فکر می کردیم شما سر هیئت این قضیه باشید ایمیل ما را هم در مسنجر اد کنید تا در این زمینه در ارتباط باشیم

زعفران بانو شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:04 http://zarddd.blogfa.com

دوران جوانی پر از خلاهایی است که ذهن را با خود درگیر می کند باید راهی را برای پر کردن آن خلا ها پیدا کنی.

علی کاظمی یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:21 http://www.rahagard3.blogfa.com

سلام
خانده شد و مردن جالبیست این اگر مردن بتواند جالب باشد.
در آدرسی جدید و با شعری...

محمد امینی یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:44

سلام دوست گرامی ایما رو فراموش کردی؟ [...] خوش میگذره ؟

---

مرکز مونیتورینگ دمستان: این کامنت به دلایل امنیتی سانسور شد!

رحیمیان یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:46 http://www.rahimian.blogsky.com/

سلام
اینروزا همه دنبال مردنن. چه خبره؟

اشرف یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:16 http://ashni2003.blogfa.com

خسته ام اینقدر که به هیچ چیز فکر نمی کنم... خسته ام..... ای کاش که جای آرمیدن بودی.....

jouker دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 http://jouker.blogsky.com

این حرفهایی که زدید خیلی وقت بود که در مغزمان وول میخورد ولی نمیتوانستیم بیانش کنیم. چه خوب که شما گفتید...

عبداله جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 17:37 http://damdami2.blogsky.com

be ellate sansore comment injaaneb az hoozor dar in makan be moddate 1 mah khoddaari mikonim.markaze zede filteringe abdollah

الهام شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 23:17

ما بی چرا رندگانیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد