حکایت این چند سال

فلاش بک، سال تحویل 78: پدر فرمودند هرکه در این لحظات آرزویی و به قول خود خواسته ای از خداوند بخواهد. ایما مطابق معمول تصویر بردار آن جمع جالب بودیم از این رو آخر از همه نوبت به طرح آرزوی ما رسید. ایما آرزو کردیم زندان ها خالی از سیاسیون و دانشجویان و اهل تفکر شوند و هرگز میزبان آنان نیز نگردند. سالی بگذشت و بدتر از آنی شد که پیش از آرزوی ما... سال پیش از این خسته و بی انگیزه بودیم، متنفر از همه خاصه نسل خود. امسال با همه آنچه گذشت بر همه امیدوار تر از همیشه ایم. به نظرمان سالی گه گذشت از آن سالهای برجسته تاریخ ایران زمین خواهد شد. دست کم اش فردا پس فردایی، ایما هم چیزی برای تعریف کردن به آیندگان خواهیم داشت که چه بر همه رفت و چه بر خودمان. بگذریم که هنوز در میدان واقعه ایم! 

از تمام پیام های تبریکی که رسید رفیق قدیمی چنین برایمان ارسال داشت:  

وطنم گر تو سبزی، سبزم 

گر تو شادی شادم 

من ز شیرین تو فرهادم 

عید آن روز مبارک بادم 

که تو آبادی و من آزادم

نظرات 3 + ارسال نظر
گل ناز یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:51

شعرتون خیلی دوست داشتنی بود

آرش یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:16 http://kamanearash.blogsky.com

سال بدی بود.
شاید شما باید وارونه ارزو می کردید!
البته طوری که متوجه نشوند

محمد چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:28 http://harir.blogsky.com

سلام
1. سال گذشته هر چه که بود گذشت اما در آن سال غرور گدایی نکرد
2. از کامنتی که برایمان درج کردی قوت نوشتن پیدا کردم ممنون
3.من در این فضا هستم و با همه ی سختی که هست باقی می مانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد