ماده و ضد آن

ماده، سه شکل و شاید هم چهار شکل دارد: مایع، جامد، گاز و پلاسما. آنجا که هیچ نوعی از ماده حضور ندارد سرآغاز دنیای غیر مادی است؟ اگر باز هم دنیای غیر مادی نیست پس چیست؟ خود "هیچ" را در زیر کدام دسته صورت بندی می کنند مادی یا غیر مادی؟ اینکه می گویند خدا از جنس ماده نیست منظور دقیقا چیست؟ آیا می توان در این امور "دقت" کرد؟

مادریت ما از جهالت ماست؟

با عشق و ادب پیشکش همبستر همه شب ام: یک دمدمی 

  بگذریم از اینکه دنیا، دنیای گهی شده(سوال: مگر غیر از این هم بوده؟ دیالکتیک: مگر غیر از این هم شد ببینید؟!) و آن دسته که رئیس اند به جای اینکه سپهر آدمیت را گسترش دهند، سوار خر قدرت یکی از پس دیگری مرزهای حیات پروحشت زمینی را در می نوردند و آن دسته که مرئوس اند اگر نه همه -که اکثریت نزدیک به همه ی موجود- در رنج و محنت روز را شب می کنند. در همین ایران خودمان که قرار بود -آنطور که می گفتند و می گویند- با ریشه داشتن در تمدن کهن پارسی و سیراب شدن از شریعت شیعی همه چیز رنگ و بوی معنویت و برابری و برادری داشته باشد... اگر بوی و رنگی نیست صدا هستند آن با غلظتی همچون تلفظ "ع" چنان "ععععععععععع!" و مدام هم هست و علاوه بر آن تصویری هم از سیما هست با همان اصوات چهره ای مقدس ضمیمه بر آن... که می بینیم جز آن "سیمای هرزه" هرچه هست جز فقر، فساد و تباهی، آدم کشی و نا امنی و زبان یکدیگر نفهمی و باز زبان تیغ فهم را جراحی و... هر روز استرس بردن فرزندی به کنج نمی دانم کدام کهریزکی و... هر روز ترس از رفتن آبرویی نمی دانم کدامیک از آخرین های نسل شرافت و حتی مشکلات جنسی زگهوار تا گور و... جز اینها دیگر چیست؟  

  هرچه از دین و دانش و فلسفه و سیاست مایه گذاشته شد، برای بهبود این وضع نشد که بدتر و شد و بهتر نشد که نیست و نبوده هیچ وقت این دنیای به قول فلان راننده تاکسی: کثیف!

تو را قسم به وجودات که حاضر نیستی از دست اش بدهی، کدام میل، کدام لذت، کدام تجربه بادوام شیرین، کدام عیش مدام-کامیابی بادوام تو را جرات داد که "باشنده ی انسان" دیگری در این "میهمان خانه میهمان کُش روزاش تاریک" باشی؟ 

  اینها که اینجا نوشتیم مثلا قرار بود به مناسبت روز مادر که نه! به مناسبت زادروز بلاگری باشد که اگر دختری می بود از امسال باید نماز و دعا می آموختیم اش تا به تکالیف سن تکلیف اش برسد، پسر هم اگر بود باید می آموختم اش که مزاحم انجام تکالیف خواهران دینی اش نشود! خوشبختانه نه پسر است نه دختر اما سالم است!  

                                                                              

  چرا اینقدر تلخ شد، میلادنامه؟ ایما هرگاه خبرمان از "تولد" نوزادی می شود از درون می لرزیم و اگرچه تبریک بر لب می رانیم در دل تسلیت می گوییم. باری، پرسش همیشه این بود، چه لزومیست بر "تولید مثل"؟ ایما فکر می کنیم بنی آدم به جای اینکه هی بر "بن" بیافزایند خیلی بهتر است بر افکار در "سر" بیافزاید. واقعا، بنی آدم پس از قرن ها آنقدر بالغ نشده است که همبستری چون "زن" یا "مرد" اختیار کند؛ همین به اصطلاح(ادبیات کیهان را داشتید؟!) اشرف مخلوقات که هی مثل هم می زایند و به جان هم می اندازند!  

ما هنوز نیاز داریم با "هم سر" خود بخوابیم و تفکر بزاییم. به قول هم او که جایی آرش از او نقلید: 

ما در غم عشق غمگسار خویشیم 

شوریده و سرگشته کار خویشیم 

محنت زدگان روزگار خویشیم 

صیادانیم و هم شکار خویشیم

"زیبا" شناسی قدرت

  وقتی "شهروندان" افغانستان بدون تکان خوردن آب از آب در ایران اعدام می شوند و "سربازان" انگلستان توسط عالی ترین مقامات به رسمی ترین شکل بدرقه می شوند؛ وقتی مقدمات ملاقات مادران آمریکایی با فرزندانشان به سریع ترین صورت مهیا می شود و مادران ایرانی حتی از حق شنیدن صدای فرزندانشان محروم می شوند.

  به تلخی باید پرسید شما که به افراطی ترین شکل، التزام عملیان را به مناسبات جهانی ثابت می کنید، با چه رویی از مناسبات ناعادلانه جهانی سخن می گویید؟ چه فرقی بود میان آن نظامی انگلیسی که بدون محکمه آزاد شد و این شهروند آواره افغان که برای لقمه ای نان خلافی کرد و به سرعت اعدام شد؟! مگر گفته شود خون انگلیسی از افغانی رنگین تر است و آمریکایی از ایرانی محق تر که اگر جز این می بود آمریکایی نیز به خاطر آمریکایی بودن حق ملاقات با فرزندان اش را نمی یافت همین طور که ایرانی به خاطر ایرانی بودن چنین حقی را نیافت.  

پدربزرگ ما وقتی صحبت از تاریخ می کند، به کاپیتولاسیون که می رسد از درد چهره درهم می کشد. فردا اتفاقا میزبان مبارز پیرم؛ به او خواهم گفت؛ پدربزرگ! کاپیتولاسیون من هم عود کرده، همدرد شدیم!

حقا تف به دنیایی که الزامات و مناسبات اش حکم می کند: همین کشور زیباست نشان آدمیت... .