۱- یک رمان چندصد صفحه ای همچون قصر با آن فضای تلخ کافکایی را تنها به امید پایانش می توان خواند. که اگر داستان های کافکا را مطالعه کرده باشید باید بدانید که پایان های او همواره تلخ و خشن هستند اما این پایان وقتی "غیر قابل تحمل" می شود که نه تلخ باشد و نه شیرین: دیروز قصر را تمام کردم چه تمام کردنی که داستان نا تمام بود و تو که از اول با قهرمان داستان همراه بودی احساس می کنی در آن محیط جهنمی رها شده ای. وقتی آن را تمام کردم به یاد زمانی افتادم که از دانشگاه اخراج شده بودم و در بروکراسی وحشتناک دانشگاه برای بازگشت احساس له شدن می کردم اتفاقا در همان حال روز رمان "محاکمه" را هم به پایان رساندم. یادش نخیر(مقابل بخیر!!) نه خواب داشتم نه خوراک، روزهای سختی بود...
۲- اگر ناشر رمانی "قطره" باشد، "سیمین بهبهانی" در تمجیدش نوشته باشد، و مهمتر از همه قیمتش ۱۵۰۰ باشد شما هم اگر باشید در خریدنش درنگ نمی کنید: اولین رمان از "میلان کوندرا"، "هویت" را شروع کردم. این یکی حتما پایانی دارد!!
هنوز نتوانستم با کافکا رابطه برقرار کنم نمیدونم چرا!!؟
راستی مفیدی هستی؟
و بعد اینکه قبول دارم جامعه ما جامعه مزخرفی است اما آیا یک اقلیت آگاه این وظیفه را ندارد که جامعه را به سمتی پیش ببرد که دلش میخواهد!(وظیفه اخلاقی نیست تنها برای فایده خودش است!)
سلام.پسورد وبلاگو نتونستم پیدا کنم.یکی جدید ساختم.
بیاید خوشحال میشم.
دوتا پست آخرو خوندم.چه انتظاری دارید از این حاج علی!
بای تا بعد.
برخلاف شما هرگز هیچ اثری را به امید پایانش نخواندم.این درس را من اتفاقا از مکتب همین آقای کوندرا آموختم که داستان هایش را روایت نمی کند.جراحی می کند.
دوست عزیز ممنون از نظر شما اما این هنر داستان نویسی است که خواننده مجاب شود داستان را تا انتها ادامه بدهد و اتفاقا این از فاکتور های یک رمان موفق است. هنر کافکا هم این است که این دنبال کردن را با دلهره همراه می کند و در این راه حقایقی را البته در فضای سوررئال آشکار می سازد.