آن زمان شما نبودید یا بچه بودید ایما هم همینطور! البته حضرت کوچکی بودیم برای خودمان چیزی بمانند حضرت مولانا در ایام کودکی. همان طور خل وضع! در عوالم لاهوتی سیر می کردیم توی گویی الان نمی کنیم! بگذریم... جانم برایتان بگوید در همین روزها بود از سال ۷۰ ساعاتی نزدیک به ۷ چیزی قبل از صف صبح. دیر شده و ما هنوز در خانه، پدر عزم رساندن ایما و برادر بزرگتر به مدرسه را داشت که از بزرگترین راز آن روزما که همان ندانستن بستن بند کفش بود آگاه شد. حالا ما نمی دانیم کدام عقل سلیم به حضرت پدر گفته بود که بچه دوم دبستان و کفش بندی. به هر حال به دعوا و سر و صدا آن روز ما که خیلی پیشتر از آنها پا در دنیای کفش گذاشته بودیم در پیچش بندش گرفتار گشدیم.
درود بر حضرت دمدمی
در راه به حرامیان برخوردیم.
همیانهای زر بباختیم.
و جان را به بهای چیز ناچیزی خریدیم!
پایافزارمان بی بند بود.
ما بدون بند زندگی را باختیم!
در پناه هو
اووووووووووووووووووووووووووووووو تو توی سال ۷۰ چقده کوشولو بودی :دی
کوشولو کوشولو هوشولو موشولو ((=
منم یادمه تا پنجم دبستان بلد نبودم بند کفشمو ببندم ... تا دوم دبستان هم که بودم دکمه لباسمو بلد نبودم ببندم :دی
سلام
ممنونم بابت حضورتان
man hanouzam balad nistam bande kafshamo bebandam :D
خوب اس هر ۶ ماه یک باری هم
نوشته ها خوب سطح گرفته اند بالا
نویسا باشی
راستی از کوه چه خبر ؟
salam khoobi ? che kahab r? chiye bab in zendegito baraye mardom tarif mikoni mardom shadan bezar shad bashan hala migiri ahvalateshoono kharab mikoni khob bia be man ye sar bezan chizi az donya halit beshe aziz felan byeziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii J.B.J