دوباره شروع شد: نفس های پر دود و روزهای پردرد. زندگی رمانی و وضعیت درامی و بدبختی هایی که خودتان می دانید هر ایرانی دارد و دوتا هم خودتان بگذارید روی آن که شامل حال همچو مایی باشد که آداب و رفتار و گفتارمان سرشار از گنده گوزیست و با این حال آه در بساط نداریم که با ناله سودا کنیم... .
چند صباحی بدجوری زندگی کردیم, آنچنان خوش بودیم که ندانستیم که هستیم و کجاییم و کمی زیاد روی کردیم اکنون اما مثل کرختی پس یک خواب خوش طولانی. حال خوش که نداریم هیچ-هیچ حال دیگری هم نداریم.
گاهی حرف هایی می شنوی یا چیزهایی می بینی که به قول هدایت روحت را در انزوا می خورد و می تراشد و اوقات تنهایی را به کامت زهر می کند: "ما باید بین محبت و آزادی انتخاب کنیم همانطور که بابای من کرد و من باید بکنم و تو باید بکنی" یا آن حرف پدربزرگ که پسرانش را می خواند "بیاید چندتا عکس بندازیم شاید دفعه بعد که آمدید دگیر ما نباشیم" و آن نگاه مادر بزرگ که حتی دل از هواپیمای بی جان حامل آنها هم نمی کند و خداحافظی های پر اشک و بغضی که جدایی های نامعلوم خونی از خون دیگر در پی دارند... .
سگ د ِ مین این زندگی سگی که ایما در این سگدانی داریم.
یک چیز دیگر: هوای کوه داریم و شاید کمی گریه. تا ببینیم ایندفعه زخم از کجای وجودمان سرباز کرده.