در اوج سرمای 63 سقوط کردیم. بدون هیچ مقدمه ای و خیلی زود در گیرودار یک ماجرای[...] "گفتگوهای تنهایی" شریعتی سر راهمان سبز شد و به این ترتیب پسرک معصوم ۱۸ سر از دنیای اندیشه و البته سیاست در آورد.
در دانشگاه مثل همه آنهایی که سرشان عضو اضافی بدنشان بود روزنامه نگاری و فعالیت های انجمنی شد کارمان. تند و تند و خیلی زود آن روزگار خوش گذشت ایما اما همان کارها را البته خیلی تندتر و زیرزمینی تر در دانشگاهی محدودتر به نام آزاد انجام دادیم از دو سه نشریه که قرار بود مثل بچه آدم، بر روی زمین منتشر کنیم همه قبل از انتشار به فیض توقیف نائل شدند ڀس رفتیم به زیر زمین در آنجا کارها گره خورد و سرانجام آنچه شد بازماندان ایما از نوشتن بود اینگونه شد که هم عقده نویسندگی در ما فزونی گرفت و هم اوقات صادرات معلومات!
... سرتان درد نیاوریم بلاخره اخراج شدیم تا خیال خام خود و خانواده و رفقای هم خانه ای و دولت و دانشگاه و دین و دنیا و آخرت را همه راحت کنیم که ایما با زمین و زمان کار داشتیم و همواره با همه سرجنگ.
و باز روز از تو روزی از نو، الان کاری به کار هیچکس نداریم، داستان این روزهای ایما داستان کبریت یک بار سوخته است.
این روزها خوش نمی گذرد؛ تبعید، غربت خانگی در میان این همه دلسوز و حسود.
با موسیقی، مطالعه، فیلم و ادبیات خودمان را سرگرم می کنیم و از آنجا که رندان تشنه لب را جامی نمی دهد کس مست می شویم با صدای شجریان و پینک فلوید؛ این بلاگ و کلا بلاگری میراث دوران های خوش و پرشوری است که محال است فراموشمان شوند البته اکنون برخلاف گذشته پر است از چس ناله های یک ایرانی عقده ای!
برق می خواندیم و می خوانیم و اگر بشود باز هم می خوانیم اما حماقت است که روزنامه نگاری را بیشتر می پسندیم، که این یعنی دامنه عشق و علاقه ما انتهایی ندارد و فیزیک و موسیقی و نویسندگی و گاهی برنامه نویسی و بازیچه کوی کودکان و بلاخره یک سر و هزار سوداست، بی صاحب! بطلبد روزی سر کلاس فلسفه خواهیم نشست و وقتی خوبِ خوب سیر شدیم از همه چیز و همه کس بار سفر به اتوپیا می بندیم: کوهستانی سرد و ساکت. از خاک به خاک از خکستر به خاکستر... .
ادامه...
سلام. ما که از شعر و شاعری یچزی بلت نیستیم. فقط اینو بگم که دو مطلب قبلت که راجع به اعتماد ملی و کیهان بود خیلی عالی بود. من بهت تبریک میگم که با اطلاع رسانی در وبلاگستان این توفیق رو یافتی که مشت محکمی بر مزدوران و مخملی ها بزنی و انشالله اجرت با خود آقا. میگم راستی جریان این انجمن پادشاهی دیگه چیه؟ ایناهم جزو باند مخملن؟
بد جور به درد اورده اخه این روزگار
وقتی همه بیقراریم درد چه مفهومی داره ؟
سلام . ممنونم که به من هم سر زدی . از نوشته ات هم ممنونم . حقیقت همان بود که نوشته بودی .
وچون نوبت به دیگران رسد اسمان شکاف بردارد باران نبارد سلام حس خوبی داری من از دوستان ذهن زیبا هستم به من هم سر بزن
پشت هیچستان شهریست که چو عضوی به درد اورد...
کامنت گذاشتنت برا آدم هم دم دمیه .
یه دفعه سه تا متن میای کامنت می ذاری یهو سه چهار تا متن کامنت نمی ذاری . ولی در همه حال ما دوستت داریم :d
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عو عو سگان شما نیز بگذرد
سلام. ما که از شعر و شاعری یچزی بلت نیستیم. فقط اینو بگم که دو مطلب قبلت که راجع به اعتماد ملی و کیهان بود خیلی عالی بود. من بهت تبریک میگم که با اطلاع رسانی در وبلاگستان این توفیق رو یافتی که مشت محکمی بر مزدوران و مخملی ها بزنی و انشالله اجرت با خود آقا.
میگم راستی جریان این انجمن پادشاهی دیگه چیه؟ ایناهم جزو باند مخملن؟
سلام
افسوس که عضو سالمی باقی نگذاشته اند جلادان!
کجایی تو ؟ نکنه تو ام به دردت اوردن