بچه که بودیم انمیشنی از سیمای آن زمان در ماه رمضان برای بچه ها پخش شد. داستان این بود که دو نفر یکی روزه دار یکی روزه خوار سرانجام از روی اتفاق اسیر بند بدون غذا به حال خود رها می شوند، بابای روزه دار به دلیل روزه داری روزهای اسارت را دوام می آورد و آن دیگری عمراش را به فسفرهای صدا و سیما می دهد. تنها نتیجه ای-از هر نوع اش- که می شد در آن زمان از این داستان گرفت این بود "روزه داری گاهی موجب حفظ جان" می شود. به این نتیجه همان زمان که بچه بودیم گفتیم: زکی!
حالا هم که برای خودمان مردی شدیم باز دیدیم از همین صدا و سیما برنامه ای پخش می شود البته این بار برای بزرگترها، آدمی در قامت یک حکیم البته از نوع صدا و سیمایی اش افاضات صادر می نمود که "روزه نه تنها برای بدن ضرر ندارد که فایده هم دارد و مثلا این و آن..." نتیجه این هم جز آن اولی نمی بایست باشد و ایما هرچه غور کردیم که چه مزخرف دیگری می توان در مورد روزه گفت که همان روزداران را هم از روزه داری منصرف کنند چیزی به ذهنمان نرسید.
این نوع تبلیغات دینی ایما را به یاد تبلیغات جلف کاپیتالیستی می اندازد که می خواهد بازار کالای اش را حفظ کند: این کالا را بخرید چون به این و آن دلیل منطقی چنین و چنان فایده ای برایتان خواهد داشت. شگفت اینکه هر روز از منبرهای رسمی دادسخن داده می شود که کاری کنید جامعه از معنویت خالی نشود آنگاه چنین جدی تیشه به ریشه معنویت ملت زده می شود و اتفاقا برای یکی از اخلاقی ترین و معنویترین اعمال دینی بهترین ضد تبلیغی ها انجام می شود.
از همه اینها گذشته به زعم ما مشکل معنویت و معنویت زدایی نیست که اگر بعضی فکر می کنند هست به گمان ایما راه نشراش امواج الکترومغناطیس نیست. مشکل "فقر اندیشه" در دستگاه بزرگی با آن همه امکانات است که قرار بود دانشگاه شود و سازمان شد... بگذریم! حضرات عقلا شما که زحمت کشیدید در تقلید از ترک و تازی بلاخره رنگ و رو به برنامه هایتان در ماه رمضان دادید. آقاجان! چاشنی تفکر و اندیشه را پیشکش، اینقدر درس اخلاق هم سریال هایتان ندهید که نتایج عکس می دهد، عجالتا دوتا دلغک بیشتر کنید این مردم خسته کمی بخندند.
پ.ن: آقا! دست خودمان که نیست چشممان به آن صفحه لعنتی می افتد شروع می کنیم به نوشتن اینها.
تبلیغت کاپیتالیستی دست کم یک استفاده ابزاری از نسوان را در خود دارد
سلام دم.دمت گرم.اینا که گفتی ...
باز که زدی تو فاز AC برار حواست به برق سه فاز باشه
سلام عزیز دل
نمی دونی که چقدر دلم برات تنگ شده
چقدر هم دلم برای اون حماقتی که اون سال با برو بچ رفتم ....
حیف از این عمرمون که داره تلف میشه
راستی راستی که ای کاش هرگز از درخت انجیر ژایین نیامده بودم
میدونم که تا وقتی که مینویسی زنده ای و از اینکه می نویسی خوشحالم
من تا ۱۶ شهریور زنده ام
تا دیر نشده یه . . .
یادته درباره هدایت بحث میکردیم و من چه توجیهاتی میکردم
حالا دارم به حرفهای تو میرسم
۱۶ شهریور یادت نره . . .
راستی
به این رضا نامرد زن زلیل هم سلام برسون بهش بگو . . .
ما که با همه ی خدا قهریم و وداع کردیم ولی شما اگار هنوز پیغمبر زاده باقی مانده اید!
من گاهی فکر می کنم واقعا شاید به خاطر فقدان اتدیشه نباشد شاید عمدی درکار است
مشکوک به نظر می رسد اما خب آدمیزاد است دیگر هر فکری می کند
سلام