بیانیه 13 میرحسین خواندنیست، بصیرت و شجاعت توام این مرد در کمتر سیاستمداری پیدا می شود، توجه کنید:
[...]
مردم اینک از خود میپرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمانهایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است که جا دارد درباره کوششهای امروز و فردای ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بکنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟
ما تنها در صورتی به این اطمینان میرسیم که دستاوردهای سیاسی - اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنیم. در طول یک قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشتهاند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین که مردم خسته میشدند یا تصور میکردند باید به خانههایشان بازگردند محصول از میان میرفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.
[...]
سوالی که مطرح شد به یاد دارم در کوران رخدادهای اخیر در این بلاگ گذاشتم، دوست ندارم نسل بعد از ما، این خرده را بگیرد که "تجربه نسل قبلتان پیش رویتان بود و باز چنین کردید".
---
مقاله "بچه های انقلابک گزارشی از چند نسل" نوشته امید مهرگان، در ارتباطی مستقیم با موضوع این پست و دغدغه های ذهنی من اند باشد که خود مفصل به آن بپردازم.
وقتی اشک سیدخندان را نه دشمنان که اولین دوستان -دانشجویان- در آخرین سال ریاست بر "جمهور" مردم، در آوردند. وقتی سید به کنایه گفت: بعد از ما کسانی می آیند و شما می بینید که چگونه تحملتان خواهند کرد... به هنگام رفتن اش از خود نپرسیدیم زیر لب آنچه سید گفت خداحافظی بود یا نفرین، همه سرخوش رفتن سیدی بودیم که تصور می رفت جز عقب نشینی و دست شستن از حقوق ملت هیچ نمی داند. کسی چه می دانست روزگاری جمهور سید آرزویی می شود... دور! آن موقع کسی چه می دانست بازی قرار است اینقدر جدی باشد که: سرها بریده بینی به جرم و بی جنایت.
سید مظلوم ما را ببخش.