جدیدترین مطالعات صورت گرفته جمعی از بزرگترین دانشمندان علوم پزشکی و روانشانسی جهان برروی اقوام وحشی یکی از ممالک شرقی نشان می دهد واکسینه شدن آنها در مقابل "زخم های زندگی" و "خوره هایی که روح را آهسته در انزوا می خورند و می تراشند" خوردن گوشت تن و نابودی افکار شخصیست که برغم مطالعات صورت گرفته هویتش مبهم باقی مانده است.
گفته های سایه، مخاطب همیشگی هدایت:
جایی از قلم قهرمانش بر کاغذ نوشت "همه از مرگ می ترسند، من از زندگی سمج خودم". به راستی که ترس هم دارد "محکومیت قی آلود در محیط گند بی شرم" در هنگامه تنهایی در جایی اینچنین همان که زندانش نامید زندانی "که همگان با کشیدن صورت بر دیوار آن سرگرم می شدند" اما افسوس که او همیشه آرزوی نقاش شدن داشت و کارش فقط نوشتن که "همه بدبختی هایش از همین خواندن و نوشتن بود و جز آن کار دیگری نمی دانست" "در مملکتی که نوشتن کار حساب نمی شد و نان در نمی آورد" این شد که "کل زندگی اش شد حراج دایمی مادی و معنوی" و آخر سر با وجود کبر سن بی هیچ تر از "طفلی شیرخوار" خسته و کسل راه جایی را در پیش گرفت تا به گفته خود "عجالتا گذشته را" فراموش کند.
از دفتر یک دمدمی:
روشنفکر یا همان انتلکتوئل قدیم، موجودی شبیه آدم با این حال متفاوت از انواع آن: انسان هایی خوشبخت، بدبخت زندگی به کام، ناکام، خشن، بی دفاع، بی سواد، باسواد با انواع مدارک تحصیلی عالیه نظیر دکتر، مهندس، در قدیم معلم و امروزه استاد. کسانی که همیشه می خورند، برای تفریح فکر می کنند، اعمالی مقدس نظیر ازدواج و زاد و ولد را هرگز فراموش نمی کنند، مجموعا و بخصوص در ایران "ظاهرسازانی پرمدعا" و در یک کلام: رجاله!
چه می گفتیم؟! آهان! مرسی!! روشنفکر کسی که رجاله نباشد. بواسطه بالا رفتن عیار روشنایی در فکر بر حقیقت تیرگی جهان بیشتر از سایرین نائل شود. البته ایشان هم انواع مختلف دارند: از خانواده های اشرافی وابسطه به حکومت با این وجود بریده از این دو، اخراج شده از دانشگاه بواسطه رفتن به سراغ کارهای عبث و بیهوده ای چون خواندن و نوشتن چیزهایی غیر از درس، منتشر کننده افکار و عقاید منحرف کننده، گنگ طب آلوده و بیمار، کسی که از سر بیکاری و ابتذال دنیا را به گونه می بیند که مختصات آن برهیچکس جز خودش آشکار نیست، منزوی، کسی که تا زنده است هیچ است و پس از مرگ زگهواره تا گورش را تحلیل می کنند در بلادفرنجیه زنده و مرده اش را تجلیل می کنند و در وطن تکفیر، زنده به گور؛ به طور خلاصه: صادق هدایت.
پاره ای از نوشته های صادق هدایت پیرامون هادی صداقت:
امروز همه می خواهند من شوند و دیروز من هم نمی خواستم من شوم. که خودم سمبل... نه! شکست مجسم روشنفکری ایران بودم. شکست خوردم چون مهمترین شاهکارهایم آنقدر کم خوانده شد که می توانم بگویم اصلا خوانده نشد من اگر پیروز می شدم اگر "فوائد گیاهخواری ام" خوانده می شد اگر به اسطوره شکنی ام در "توپ مرواری" توجهی می شدامروز خورده نمی شدم، گوشت مقدس نمی شدم. پس باید گفت امروز و دیروزشان فرقی نمی کند، دو روی یک سکه اند همه همان رجاله هایی که هیچ وقت نشناختمشان همه آنها "بی حیا، احمق، متعفن" "همه آنها یک دهن بودند که یک مشت روده به دنبال آن آویخته".
مستند، صادق هدایت:
کسانی هستند که از بیتس سالگی شروع به جان کندن می کنند؛ در صورتیکه بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیه سوزی که روغنش تمام بشود خاموش می شوند. البته این هم محض دلخوشی خودم می گویم و الی سرتاسر زندگی ام را پست و سیاه و بیهوده می بینم. آیا بچه که بودم خوشوقت بود؟ نه! چه اشتباه بزرگی! همه گمان می کنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم. شاید ظاهرا می خندیدم یا بازی می کردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا بخود مشغول می داشت و خودم و خودم را می خوردم. اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد.
پس از آن هم به همین ترتیب همین طبیعت مثل همه که نبودم، در اروپا که همه آرزو داشتند نه مهندس شدم، نه پزشک همه اش سرکوفت و تهمت بی مسئولیتی از خانواده اما از سرنوشت که نمی شود گریخت این طبیعت من بود.
نمی دانم که بود گه می گفت تو وجودت دشنام به بشریت است. راست می گفت من اضافه بودم اصلا نباید می بودم. خواندن و نوشتن بدبختی است. البته این نصیبم شد مگر آدم به دست خودش، خودش را بدبخت می کند همه چیز این مملکت رسید به آدم های بخصوصی... نصیب ما این گند و کثافت و مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است.
اینها گذشته من اند. و الان بسیار خسته و کسل هستم. تا ممکن است می خواهم عجالتا گذشته ای که مرا به این کیفیت تحویل اروپا داده است، فراموش کنم.
اما خوب که دقیق می شوم می بینم وقتی مرگ هم پس از این همه آدم را تحویل نمی گیرد این سرزمین غریبه که جای خود. البته انجا هم غریبه بود فرقی نمی کند اما دستکم اینجا اگر درکت نمی کنند این دلخوشی را داری که غریبه ای آنجا چطور؟
اگر شخصیت های داستانی ام راهی جز طب و چس ناله و رنج نداشتند به این خاطر بود که اینطوری نوشته بودمشان اما می بینم خودم همانطور شده ام.
این افکار دیوانه ام می کنند. هزار جور فکر شگفت انگیز در مغزم میچرخند همه آنها را می بینم اما برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرنده ای، باید سرتاسر زندگانی خودم را شرح بدهم و آن ممکن نیست. این اندیشه ها، این احساسات نتیجه یک دوره زندگانی من است، نتیجه طرز زندگانی افکار موروژی آنچه دیده شنیده، خوانده، حس کرده یا سنجیده ام. همه آنها وجود موهوم و مزخرف مرا ساخته اند. حالا دیگر نمی توانم از دستش بگریزم، نمی توانم از خودم فرار بکنم. نه! کسی تصمیمی خودکشی را نمی گیرد، خودکشی با بعضی ها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمی توانند از دستش بگریزند. اکنون من به یک خواب خوش نیاز دارم به استشمام بویی غیر بوی متعفن همه رجاله ها. اکنون همینطور که شش هایم را پر از گاز می کنم کام مرگ را پر خود!
حس قطره ای آویخته بر چنگالی فراز یک چاه بی انتها. الان با تمام وجود معنی این نوشته ام را درک می کنم که روشنفکران ایرانی نمی میرند، نابود می شوند!"
دیگر کافیست تا همینجا بس است... خسته شدم، احساس می کنم کلیه نیروهایم تحلیل می رود. جایی باید بروم. نمی دانم کجا اما غیر از اینجا جایی که: نه خوشی داشته باشد نه اندوه، نه وطن باشد نه غربت و نه روشنفکر در آنجا وجود داشته باشد نه رجاله.
بدون شرح، آخرین یادداشت:
گاهی وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد؛ آدم که تو گه بغلتد، به به و چه چه ندارد! به هر حال فضولی به شما نیامده که من چه غلطی می کنم!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
گزیده داستان های کوتاه صادق هدایت
قصه پرغصه "هدایت" اثری از بهرام بیضایی
حکایتی از هدایت به روایت مهدی اخوان ثالث
صادق خان! هنوز هم گاز بهترین روش است- سوررئالیست
کاش میشد مثل هدایت جرات تف انداختن تو صورت مسخره ی زندگی داشت...
سلام دوست من . خوبی ؟
مرسی از لطفت و مرسی از مطلبت ... پرمعنا بود حقیقتا ...
و اما متوجه نشدم چه آدرسی می خوای شما ؟ می شه توضیح ... لطفا ؟ ممنون
۱-با نظرتون که ما با ۵۰۰ سال پیش فرقی نداریم مخالفم!
منظورم فقط آدمها بود که سختر و سنگتر شدند به خصوص در مورد قصه های عاطفیشان!
قهرمانان خیلی بدی هستند آدمهای امروزه!
۲-هدایت را عاشقانه دوست دارم البته بدون آن واژه روشنفکر که فقط تبدیل شده به یک حرف!
سلام / امید که نسل جوان یکبار دیگر دردهای صادق هدایت را تجربه نکنند
ممنون از اینکه از هدایت نوشتی ولی من در سالمرگ کسی چیزی نمی نویسم از او. همین.
سلام / امید که جوانان ما مجبور به تجربه کردن زندگانی صادق هدایت نشوند
سلام
خسته به نظر می رسی؟
یا دل پری از زندگی داری؟
کاش یه کم مطلبت کمتر بود حقیقتش همشو نخوندم اما سیو می کنم و می خونم
پیروز و سربلند باشی
برای من فوق العاده بود...
!
؟
من که جرات نمی کنم در مورد این مطلبت نظر بدم!
راستش نمیدونم چی بگم. خیلی وقتها بازگو کردن افکارم کار سادهای نیست. خواندن دردها و احساسات عذاب آوری که به خاطر داشتن دیدی متفاوت بر کسی رفته است، از زبان خودش، همیشه حالم را میگیرد. (آنقدر این نوشته با آنچه میخواستم بگویم متفاوت شد که اصلا ولش کنم بهتر است.)
به هر حال یکی از بهترین مطالب اخیرت بود.
این زیری هم اگر اجازه دهی به دید ادبی نگاه کنم، داستانک زیبایی بود.
به خون اتم
برای ریدن باید زور زد دوست عزیز.
تا بعد...
سلام
از آشنایی با وبلاگ شما خیلی خوشحال شدم منهم فلسفه را دوست دارم ولی هیچ وقت نخواستم برم سر کلاسش بشینم.
با مطلبی تحت عنوان "آیا کنترل فساد اداری از عهده دولت بر می آید؟" آپم .
امیدوارم با ارائه نظراتت این مطلب را کاملتر کنم.
ریزی فونت و طولانی بودن مطلب مرا از فیض بهره وری از آثارت
محروم کرد .
بیا که مشتاق دیدارم.
در باره روشنفکری و جریانات انتلکتوئلی هر چه در این مملکت بنویسید کم است چرا که در اندازه و ابعداد مختلف با ایدئولوژیهای من در آوردی به وفور یافت میشود اما اون ته ته ماجرا رو که نگاه کنی میبینی جز ژست چکوارا و سیگار به دست گرفتن شریعتی خدا بیامرز هیچی ندارند.
گفتید :صادق هدایت.
خدایش بیامرزد .چقدر با زندگی بی رودربایستی زندگی کرد.
سلام.بدلیل کم لطفی شما ما دلگیریم !!!
با با من هنوز زنده ام فیلتر سیگارته عمووووووووووووووو
بزنم تو اون شیمکت واسه چی ملت همیشه صحنه دار رو غصه گی میکنی ها؟
سلام دمدمی جان
نمیدانم پستت طولانی بود یا آخر شب است و من کم طاقت شده ام...جالب بود...مرا به یاد چندین سال پیش انداخت...روزی که مشتاقانه نوشته هایش را قورت میدادم و داییم فریاد میزد : این کتاب ها را بیانداز دور!دیوانه کننده اند!
تف انداختن تو صورت مسخره گی زندگی به سبک صادق که هنر نیست باید دامن این لکاته ی اثیری (خانم زنده ه ه گی رو میگم) پایین کشید و با کمال تعجب و حقارت دید که زن نیست نبوده از اول فقط یه دیوانه ی اخته شده است. و کشیده ی محکم و اداری تو صورت خود بزنیم و بیدار شویم. بهرحال این سبک برخورد من با زندگیه دیگه.چه می شود کرد؟
سلام دمدمی عزیز
من هم تا الان توی وبلاگت و لای نوشته هات لولیدم و کلی حال کردم ... بازهم می آیم ... تو چی ؟ تو ولایت ما چیز به درد بخوری گیریت اومد ؟
همیشه از یافتن یک هم نسلی خوشحال می شوم
:)
البته شما یه کوچولو تاخیر داشته اید که در کودکی زیاد به نظر می رسد ولی در بزرگسالی اصلا اهمیتی ندارد.
:)
لوکیشن هایمان هم هر چه متفاوت باشد به یک عبارت ساده ختم می شود که هر دو ایرانی هستیم
:)
خیلی خوشحال شدم که همراه شدید و امیدوارم که همراه بمانید
:)
هر روز پست جدید دارم و همیشه هم منتظر شنیدنتان هستم
سلام
نمیدونم ....
یا اینور یا اونور...
در هردو صورت ایمان ویقین میخواهد
ولیکن در شک وتردید دست وپا کردن جز تحلیل رفتن نیرو و انرزی چیز دیگری عاید انسان نمیشود
لحظه های شادی را برایت آرزومندم
شاد زی!
پر و پیمون هست
باید وقت گذاشت واسه خوندنش
هدایت ... هدایت
«کاش میشد مثل هدایت جرات تف انداختن تو صورت مسخره ی زندگی داشت...»
... یه کم موافقم
یه کم مخالف ...
هیچ چیز هیچ چیز رو توجیه نمی کند.نکرده هیچ و
من از هدایت سگ ولگردش هستم
از بچه های پردیسم !
انجمن اینجا واقعا مزخرفه ! اینو جدی میگم . من دبیر کانون هلال احمر و با سپیدار که یه نشریه ادبیه کار میکنم ...
حرفتو قبول دارم . مثه مـــــــــ من و تو ـــــــــــا واقعا کمه ! قدرتو بدون ای نایاب ( چشمک ) !!! دلت دریایی جوون. یا حق !
این حرف فونهگات عزیز و جدیدا مرحوممان خیلی به نوشتهات میآید:
«به نظرم تکامل یافتهترین مخلوقات زمینی، زنده بودن را شرمآور و حتی چیزی بدتر از آن میدانند...»
یادته یه روزی بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیرِ بارون که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه
و بهت بخنده ...
گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره ...
گفتم یه خواهش دارم ؛
وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار ...
گفتی به چَشم ...
حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی
.................................................................
دلت شاد و ممنون