دیروز به تماشای فیلم Z نشستم، فیلمی به کارگردانی کاستا گاوراس فرانسوی یونانی تبار که در سال 69 به نمایش درآمد؛ این فیلم در رژیم شاه اجازه نمایش دریافت نکرد اما بعد از انقلاب 79 هم پس از اندکی از پرده سینما پایین کشیده شد؛ با این حال چند مدت پیش از کانال 4 صدا و سیمای جمهوری اسلامی –بخوانید بنگاه لجن پراکنی […]- البته اینطور که من شنیدم پخش شد، نمی دانم با سانسوری در چه حد و می دانم پس از رویدادهای بی سابقه اخیر پخش آن دیگر تکرار نخواهد شد.
داستان فیلم برگرفته از کودتای سرهنگ های یونان، مشابه فضای فاشیستی شیلی و آرژانتین و به نظرم بیشتر از همه به فضای امروز جامعه ایرانی شباهت دارد. در طول فیلم موقعیت هایی تصویر و سخنانی شنیده می شود که آدم از رفتار حاکمان فاشیستی انگشت به دهان می ماند: حکومت وظیفه دارد جامعه را از عناصر ناسالم پاک کند، حضور مخالفین در جامعه منجر به عذاب الهی می شود و مونولوگ هایی که اگر حوصله کنید هر جمعه از تریبون های نماز جمعه و همیشه از کانال های 4 گانه و هر روز از روزنامه های دولتی شنیده و خوانده می شود. شگفت واکنش عوامل حکومت به قتل یکی از رهبران مخالفین در فیلم است که آن را "اتفاقی ناگوار" قلمداد می کنند و اعتراضات جمعیت های جویای حقیقت را "بهره برداری" گروه های مخالف می دانند. رهبران حکومت فرضی در فیلم نیز نه تنها خود را سرکوبگر نمی دانند بلکه بارها مدعی "مردمسالاری واقعی" می شوند؛ آنان تنها آن دسته از جامعه را تحت عنوان "مردم" به رسمیت می شناسند که در قالب گروه های فشار با همکاری پلیس مخالفین را به خاک و خون می کشند. رهبران حکومت فاشیستی تمام جوانان حاضر در جبهه مخالف را "مشتی فاسد فریب خورده" تلقی می کند که باید از جامعه پاکسازی شوند.
... فیلم Z اگرچه 40 سال پیش ساخته شد اما گزارشی دقیق از ظلمیست که امروز بر ما می رود [...].
هرچند که سایه موسیقی بریتانیا با بزرگانی چون لدزیپلین، رولینگ استونز، گری مور، کریس دبرگ، اریک کلاپتون و خدایی چون الویس پریسلی* و خدایانی مثل کویین و پینک فلوید تا ابد بر دنیای موسیقی باقی خواهد ماند اما این لهجه لیورپولی بیتل هاست که سوار بر هارمونی آهنگ "آن سوی جهان" به آن سوی جهان؛ ستاره قطبی با فاصله 431 سال نوری از زمین توسط آنتن های شبکه فضایی Deep هدف گرفته می شود.
به نظر نمی رسد برنامه ریزان نسا به مناسبت پنجاه سالگی سازمانشان در انتخاب صدایی که صدای "انسانی" را برای طنین در فضا نمایندگی کند دست به انتخاب دشواری زده باشند زمانی که شمایل بیتلز به عنوان شمایل قرن معرفی شود؛ اما این انتخاب زیاد ساده نیست وقتی پای حضراتی مثل مارلون براندو، چارلی چاپلین، همفری بوگارت، جیمز دین و الویس پریسلی در میان باشد. اگر بگوییم اسم بزرگ بیتلز: جان لنون به عنوان موفق ترین موزیسین دنیا در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده و از آنها به عنوان تاثیرگذارترین هنرمندان قرن نام برده می شود این معما مطرح می شود: کدام قله است که the Beatles آن را فتح نکرده است؟!(بی بی سی)
در روزهای زمستانی سال 57 بود که هسته سه نفره پل مک کارتی، جان لنون و جورج هریسون شکل می گیرد. بیتلز نه تنها تاریخی مثل پینک فلوید یا بهتر است بگوییم پینک فلوید تاریخی مثل بیتاز دارد که اتفاقات مشابهی در آنها رخ می دهد و عامل اتفاقات مشابهی هم می شوند. آنها هم بارها نامشان را تغییر می دهند و در نهایت به the Beatles که غلط لغت سوسک به انگلیسی است می رسند؛ اما چرا سوسک ها؟ جان لنون در پاسخ می گوید "سوسک هم نامی مثل کفش است! مثلا می شویم گروه کفش ها ولی شما نمی توانید ما را به این نام صدا کنید. می توانید؟ پس ما بیتل ها هستیم!
سوسک ها در مارس 63 با Please, Please me رکورد پرفروش ترین ها را در بریتانیا و آمریکا زدند. بیتلز که شهرتی جهانی یافته بود با ورود به مرزهای ایالات متحده موجی را ایجاد کرد که بعدها ذه British Invasion نام گرفت: حمله و تصرف مرزهای فرهنگی آمریکا! (از خبرنگاران صلح)
جان لنون که روزگاری آرزوی محبوبیت الویس –الگوی- بیتلز را در سر داشت اکنون از او فراتر رفته بود، اگر الویس موسیقی را از سالن های مجلل ارکستر به خیابان آورده بود و رفتار بیتلز رفتار نسل های بعد شد، پینک فلوید هم موسیقی را از آنجا وارد سیاست کرد؛ پینک فلوید اگچه خود غولی در موسیقی محسوب می شود اما دیوید گیلمور هنوز در مصاحبه ها ترسی ندارد از اینکه بگوید "اگر بیتلز وجود نداشت پینک فلوید هم هیچگاه بوجود نمی آمد".
پینک فلوید و بیتلز شباهت های فراوانی زیادی دارند: هر دو داستان های جالبی در مورد جلد آلبوم هایشان دارند، لیدرهای هر دو گروه پای LSD را به موسیقی کشاندند، بیسیست هر دو گروه خواننده اصلی گروه بودند، هر دو لیدر نخستین اعضایی بودند که گروه را برای همیشه ترک کردند و در نهایت این بیسیست ها بودند که گروه را متلاشی کردند!
نبض جنش های سیاسی اجتماعی اروپایی در دستان پینک فلوید بود و در آمریکا این بیتل ها بودند که جوانان را به خیابان می کشاندند. فشار جنبش های مدنی متاثر از بیتلز، جنگ ویتنام را خاتمه داد و پینک فلوید آغاز صلح در آلمان را با کنسرت بزرگ دیوار برلین جشن گرفت.
جان لنون را پس از کناره گیری از بیتلز در سال 69 به عنوان یک لیدر سیاسی می شناسند تا یک موزیسین. جان بزرگ هنگامی که همچنان با بیتلز بود روحیات عرفانی داشت و در عین حال به دین رسمی می تاخت: مسیحیت به پیش خواهد رفت و من را کوچک خواهد ساخت. من نیازی ندارم که در این باره حرف بزنم. حق با من است و این ثابت خواهد شد. ما امروز نسبت به مسیحیت مردمی تر هستیم، من نمی دانم اول کدام وجود داشت، راک اند رول یا مسیحیت؟! مسیح درست می گفت، اما مقررات مسیحیت سفت و سخت و پیش پاافتاده است.
پس از این مصاحبه واتیکان و اسپانیا حرف های لنون را تکفیر می کنند، پخش آثار بیتلز از رادیو ها متوقف می شود و آلبوم آنها در جای جای جهان سوزانده می شود، لنون در در مصاحبه دیگری می گوید: بگذار بسوزانند اما اول باید بخرند بعد بسوزانند! برخلاف واتیکان که زخم خورده پادشاهی بریتانیا و اسپانیای مذهبی که زخم خورده دولت بریتانیا هستند، لیورپولی های بریتانیا هم بلاهای جالبی بر سرتفکر دینی آورده اند؛ آنها به افتخار جان لنون نام فرودگاه شان را جان لنون می گذارند و برسردر آن نام ترانه ای از وی را می گذراند: تصور کن فقط بالای سر ما آسمان است! و سرانجام بعهدها دولت بریتانیا بیتلز را به عنوان اثر ملی بریتانیا معرفی کند و پادشاهی نیز به آنان نشان موسیقی بریتانیا اهدا می کند.
بیتل ها اما خودشیفته نبودند، در اوج محبوبیت بیتلز به سال 66 بر روی آلبوم جدید عکسی از آنها درحالی که روپوش قصاب ها را به تن دارند و در دستانشان عروسکهایی با سرهای جدا شده و قطعات گوشت به چشم میخورد(نقل از بلاگ اسپاگتی). آنها قصد داشتند از این طریق پیامی سورئال را دربارهی “نگاه پرستشوار جامعه به گروه و ماهیت غیرواقعی ستاره بودن” به بیننده القا کنند. اما "جنون بیتلز" دنیا را فرا گرفته بود تا حدی که دولت اسراییل از بیم تاثیر منفی آنها بر جوانان اسراییلی، در را به روی آنها می بندد.
جنبش جوانان چپی که از دهه 60 برخواسته بود از آنها بسیار تاثیرگرفت، بی خود به هیپی های آمریکا انقلابیون گلمنگلی(Flower Revolation) نگفتند! و آنارشیست های فرانسوی هم بی خود شعار سر نمی دادند: من انقلاب می کنم مثل عشقباری! شوت به زیر روابط کلاسیک جنسی، آداب رمسی، و بلاخره امضایی به نام دراگ از مشخصه بارز جوانان عصر شصت بود. شاید بتوان ظاهر ساختارشکنانه دختران انقلابی 68 فرانسه را تحلیل کرد وقتی به لاوسانگ بیتلز گوش می دهیم که دختر چکمه پوش که هوش از سر می برد را تداعی کند.(کتاب انقلاب مه 68)
اما بیتلز در یک نسل خلاصه نمی شود: بیست و پنجمین سالمرگ جان لنون در نیویورک 2005 این شهر میزبان جونانی بود که اگرچه درعصر بیهودگی متولد شده اند اما دل درگرو آرمان های دوران طلایی جنیش های مدنی دارند؛ انجمن صنعت ضبط آمریکا اعلام می کند "بیتلز پرفروش ترین باند موسیقی تمام دوران در آمریکاست" و در حالی که دو نفر از هسته باند سالهاست از دنیا رفته اند و نفر سوم نیز از عالم موسیقی خداحافظی کرده است انتشار مجدد ترانه های بیتلز در سال 2006 دوباره در صدر جدول فروش قرار می گیرد؛ اسطوره های بیتلز باند تبدیل به افسانه ای جاودانه می شوند؛ جمله تاریخی بی بی سی در مورد بزرگ بیتلز، جان لنون چنین است: تاثیر او روی نسل ها همیشگی است.
او از تحقیر نسل ها توسط قدرت ها بیزار بود و همیشه در راه بیداری جوانان می کوشید: "به محض اینکه متولد می شود، مجبورت می کنند احساس حقارت کنی / با دریغ کردن از وقتی که در اختیار تو نمی گذارند / تا زمانیکه درد این همه عظیم است، هیچ احساسی نخواهی داشت" جان بزرگ در پی نفی قدرت ها توجه اش به فردیت انسان ها بود، در انتها او همه را زیر سوال می برد انجیل، هیتلر، مسیح، کندی، بودا، یوگا، پادشاهان و حتی دیگر به الویس و بیتلز هم اعتقادی نداشت "من تنها به خودم ایمان دارم / خودم و یوکو / و این حقیقت است".(از خبرنکاران صلح)
طنز تلخ تاریخ بیتلز قتل دو نفر از صلح دوست ترین اعضای گروه بود: جورج هریسون به سال 2001 و جان لنون در سال 1980. گفته می شود قاتل لنون که از ماموران امنیتی در هاوایی بوده عامل سیا و قتل او یک ترور سیاسی بود. کسی که حتی در طول ماه عسل خود در فرانسه در اعتصاب بسر می برد و خبرنگاران وقتی او را در ماه عسل می یابند در کمال تعجب با اتاقی روبرو می شوند که بر دیوارهای آن شعارهای صلح و علیه نیکسون چسبانده شده است.
"تصور کن چیزی نباشه که به خاطرش بکشی یا بمیری / تصور کن مردم عمرشونو در صلح سپری کنن / شاید فکر کنی خیال باف ام / اما من تنها نیستم / آرزومه که تو هم یه روزی به ما بپیوندی / و همه دنیا یکی بشه". (روزنامه همشهری)
جان لنون به شدت از طرف سیا و اف بی آی تحت مراقبت بود. او پیش از مرگش گفته بود که ممکن است مثل کندی به ضرب گلوله کشته شود و همین اتفاق هم افتاد: جان لنون بیتلز را در زمستان پنجاه و هشت گرد آورد و در شامگاه یکی از روزهای زمستانی هشتاد نیز ترور شد. و این پایان آخرین ایده آلیست بزرگ بود، ترور جان لنون او را افسانه کرد. "جان بزرگ" کوچکترین لقب این لیدر افسانه ایست.
آهنگهایی که در رثای مرگ جان لنون ساخته و خوانده شدهاند:
1. All Those Year Ago - George Harrison
2. Here Today - Paul McCartney
3. Not Now John - Pink Floyd
4. Life IS Real - Queen
5. Empty Garden(Hey Hey Johnny) - Elton Hohn
6. The Late Great Johnny Ace - Paul Simon
7. Fragile - Sting
8. Edge Of Seventeen - Stevie Nicks
9. Moonlight Shadow - Mike Oldfield
-----------
جزییات قتل جان لنون در بی بی سی
*خواننده و بازیگر آمریکایی بریتانیایی الاصل و اصلا آمریکا و بریتانیا نداریم اینجا
اگر بپرسند ادب را از که آموختی -که هیچ وقت نشده بپرسند!- می گوییم از استاد بهنود، شک نکنید در آینده از ایشان به عنوان یک روزنامه نگار و مورخ مستقل و خوش قلم یاد خواهند. حالا ایما که باشیم در مورد بهنود عرض فضل کنیم.
برای این پست برنامه ای داشتیم برای -به قول بچه ها- قهوه ای کردن شوروی سابق لعنت الله علیه که دیدیم حیف می شود چیزی که ایما خواندیم شما نخوانید، این شد که قهوه ای کردن شوروی را حوالت دادیم به روزهای نیامده هنوز.
حالا اینها ربط اش به استاد بهنود این بود که ایشان در بلاگشان شعری* از "هادی خرسندی" با عنوان "زندگی نامه قبل از تولد" گذاشته اند؛ از آنجا که کوردلان جمهوری اسلامی بلاگ استاد را فیلتر کرده اند گفتیم بگذاریم اینجا ملت فیض اش را ببرند(باید در دمدمی را تخته کنیم فیضه راه بیاندازیم اینجا!). تذکرات لازم اینکه عنوان این پست از متن شعر است که مربوط است به نگرش این دمدمی به دنیا و نیز اصول جذب مخاطب! خود استاد عنوان پست را گذاشته اند "در زندگی زخمی هایی هست" لکن عنوان اصلی همان است که گفتیم:
من زمانیکه نطفهام میبست
کشف کردم که زندگی هم هست
نطفهی من همین که شد بسته
شدم از دست زندگی خسته
فکر کردم که انتحار کنم
از همین مرحله فرار کنم
زندگی! صبر کن دارم میام
مادرم اولش که حامله شد
هیکل من شبیه یک ژله شد
ژلهی من که یک کمی شد سفت
دلم از بازی زمانه گرفت
پاک سررفته بود حوصلهام
حرص خوردم که من چرا ژلهام
خوب من اهل شور و شر بودم
ژله بودم ولی بشر بودم
از زمانی که بودهام اسپرم
داشتم از شما چه پنهان کرم
بین اسپرمهای ارسالی
شهره بودم به ذوق و باحالی
واقعا مایه حسد بودم
چند فن جودو بلد بودم
شده بودم به صورت فطری
قهرمان شنای صد متری
کاروانی ز تخمه پر میرفت
خیل اسپرم چون شتر میرفت
من روانه شدم به قبراقی
فاصله میگرفتم از باقی
هدفم زندگی ِ آتی بود
راه پیمائیم حیاتی بود
گفتم انسان پر امیدم من
گرچه اسپرماتوزوئیدم من
مثل قرقی در آب میرفتم
یک نفس با شتاب میرفتم
رفتم ز تخمراهههای حیات
سوی سلولهای ثبت و ثبات
رفتم و با تمام جان رفتم
مثل مائو شناکنان رفتم
نیم میلیارد از صغیر و کبیر
همه رفتیم جانب تقدیر
هرکسی در تلاش آینده
که به تخمک شود پناهنده
آخرش من یکی قبول شدم
وارد تخمک اوول شدم
مابقی جمله پشت در ماندند
دست از پا درازتر ماندند
از بد حادثه اینجا ....
من در آنجا خودی نشان دادم
به ادب یک دمی تکان دادم
که پناهندگی به من بدهند
مدرک زندگی به من بدهند
گفتم از راه دور آمدهام
عاصی از ظلم و زور آمدهام
آمدم تا به من پناه دهید
نه که حشمت دهید و جاه دهید
پس خودم را خلاصه جا کردم
فیل انگار که هوا کردم
با همان یاخته شدم ترکیب
نطفهام بسته شد به این ترتیب
نطفهی من همین که شد بسته
شدم از دست زندگی خسته
نطفه خواب میبیند
اولین دفعهای که خوابیدم
خواب خیلی مزخرفی دیدم
نطفه گویا ز خواب بیخبرست
بیخبر از شب است و از سحر است
به خیالش که هست بیداری
یکی از کارهای اجباری
من ولی روی خستگی زیاد
دیپرشن یا بگو فلان گشاد
خواب را کشف کردم اول کار
کاش دیگر نمیشدم بیدار
خواب دیدم بزرگتر شدهام
صاحب دست و پا و سر شدهام
خواب دیدم جنین کاملهام
صاحب چشم و گوش و ماملهام
خواب دیدم که مادرم غمگین
رفته پیش پزشک سقط جنین
میخواهم زنده بمانم
کردم از وحشتم فغان و هوار
اولین خواب و اینهمه آزار
عینهو فیلمهای وحشتناک
باز رحمت به آلفرد هیچکاک
ای هوار، آی داد، آی بیداد
ظلم و دیکتاتوری و استبداد
آی ای مردمان کوی و محل
ای دبیر کل سازمان ملل
بشتابید که مرا کشتند
قاتل و قاتلان همین پشتند
نقشهی قتل من کشیده شده
دکتری با ملاقه دیده شده
تف به این زندگانی فانی
که شدم گوسفند قربانی
نطفهی من هنوز نیم بند است
تیلیفون وکیل من چند است؟
نگاهی به تاریخ ایران
همچنانی که فحش میدادم
یاد شاپور دوم افتادم
آنکه از توی خیک مادر خویش
صاف، شد پادشاه کشور خویش
پس چه شد آن جنین نوازیها
با جنین، پادشاه سازیها؟
یا دروغست و بیاساس این نیز
یا بود بین نطفهها تبعیض
نطفهای با حمایت کافی
شود آیندهاش ذوالاکتافی
نطفهای بیپناه چون بنده
کلکش زود میشود کنده
تظاهرات ارتجاعی جنین
بعد گرم تظاهرات شدم
حامی هستی و حیات شدم
های! سقط جنین نباید کرد
عملی ضد دین نباید کرد
های! کورتاژ ضربه بر دین است
حرف پیغمبران ما این است
قتل نفس است این عمل خیلی
کس نباید کند به آن میلی
جنین روشنفکر میشود
این سخنهای ارتجاعی و لوس
آمد از بعد آن شوک مخصوص
در پی آن شوکی که وارد شد
ناگهان فکر بنده فاسد شد
ورنه من با تمام هوش و حواس
دارم این فکر و ایده و احساس
که زن حامله هرآنکس هست
صاحب آن جنین بود دربست
با جنین هرچه میکند نیکوست
که تواناتر از خدا هم اوست
تا ز بطنش نیامدی بیرون
تا در آنجا نشستهای وارون
تا به خونابهای در آنجا غرق
با دل و رودهاش نداری فرق
شیخ و مفتی و پاپ و کاردینال
دلخورند از اَبُورشِن اطفال
این جماعت که بچهبازانند
از همینجا زمینه سازانند
هست هر روز توی مطبوعات
خبری از لواط این حضرات
هرچه حکم است ضد سقط جنین
علتش نیست جز همین و همین
که شود بچهای دگر تولید
برسد اهل دین به کون جدید!
راست بنشستهاند و آماده
تا شود بچهای دگر زاده
که به نام خدا و پیغمبر
بکنندش!... نیامده دم در
جنین دست از زندگی میشوید
من که خود فکر خودکشی بودم
توی یک عالم خوشی بودم
چونکه تصمیم مادرم این بود
خواست بنده نیز تامین بود
وه که کردم چه عرض اندامی
عینهو یک چریک اعدامی
شاد از وضع و حال خود بودم
خطبه خواندم، خطابه فرمودم:
ای تمام کوکاکولاسازان
بطری خود به خلق اندازان
میروم من از این سراچه ی پست
رفت یکدانه مشتری از دست
داغ من تا همیشه بر دلتان
بطری ِتان به کون کارتلتان
ای رئیسان مکدونالد فروش
قاتلان الاغ و گربه و موش
ای بزرگان سود و سرمایه
عینهو خوک خفته در سایه
نفرت من به فرد فرد شما
تف بر آن عنکبوت زرد شما
هستم ای کاسبان دیسنیلند
من ز سقط جنین خود خرسند
که نیایم به بارگاه شما
نرود بر سرم کلاه شما
دزدی از بچه شغل دلخواهیست
میکیماوس شما چه روباهیست
ای سیاستمدار خوش برخورد
ممه در راه بود و لولو برد
ای پلیس پدرسگ مرزی
به خدا یک قران نمیارزی
گور بابات و مهر ویزایت
مهر ویزا به گور بابایت
من که نه قاتلم نه آدمکش
هستم اینجا بدون ویزا خوش
تا تو هستی پلیس یا قاضی
من به کورتاژ خود شدم راضی
های دکتر بیا و تیغ برآر
داغ من بر دل همه بگذار
قبل از اینی که آدمی بشوم
صاحب رنج عالمی بشوم
تا ندارم نیاز ویزایی
تا نباشم مسافر جایی
تا نکردم عبور از مرزی
تا ز بانکی نخواستم قرضی
تا غرورم ندیده است آسیب
تا نداده کسی ز من ترتیب
تا جنینم من و نباشم کس
بکنیدم از این جهان مرخص
کورتاژ و ابورشنم بکنید
نیست و غیرممکنم بکنید
ببرید از میان به هر نحوم
بکنید از جهانتان محوم
آی ای مردمان کوی و محل
ای دبیر کل سازمان ملل
بدهید قطعنامه فوری
یک رِزولوشنی همینطوری
بهر کورتاژ من شتاب کنید
رفع این غصه و عذاب کنید
ای هوار، ای خدای من، ای داد
جستم از خواب با همین فریاد
زندگی شیرین است
مادرم بود گرم ورد و دعا
دلک سادهاش به سوی خدا
داشت در بطن خویش وارونم
قلب پر مهر او در کونم...
* اگر اشتباه نکنیم صادق خان هدایت به این تیب متن وزین عنوان "قضیه" داده بودند.