فلاش بک، سال تحویل 78: پدر فرمودند هرکه در این لحظات آرزویی و به قول خود خواسته ای از خداوند بخواهد. ایما مطابق معمول تصویر بردار آن جمع جالب بودیم از این رو آخر از همه نوبت به طرح آرزوی ما رسید. ایما آرزو کردیم زندان ها خالی از سیاسیون و دانشجویان و اهل تفکر شوند و هرگز میزبان آنان نیز نگردند. سالی بگذشت و بدتر از آنی شد که پیش از آرزوی ما... سال پیش از این خسته و بی انگیزه بودیم، متنفر از همه خاصه نسل خود. امسال با همه آنچه گذشت بر همه امیدوار تر از همیشه ایم. به نظرمان سالی گه گذشت از آن سالهای برجسته تاریخ ایران زمین خواهد شد. دست کم اش فردا پس فردایی، ایما هم چیزی برای تعریف کردن به آیندگان خواهیم داشت که چه بر همه رفت و چه بر خودمان. بگذریم که هنوز در میدان واقعه ایم!
از تمام پیام های تبریکی که رسید رفیق قدیمی چنین برایمان ارسال داشت:
وطنم گر تو سبزی، سبزم
گر تو شادی شادم
من ز شیرین تو فرهادم
عید آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
خانه ما انقلاب شد، همه چیز بهم ریخت... همه چیز... و من:
من بیش از یک ماه کار بی وقفه ام، من سرو کله زن با کابینت کار و نجارم، من آن ناظر بر گچکار، بنا، لوله کش و برقکارم من حتی آن کارگر ساده بیل و کلنگ زنم، من آن سر و کله زن با سرامیک کار، من خرنده لوله ها و حتی سنگ توالت، هم فرنگی و هم وطنی ام!! من رونده به کارگاه های درو پنجره سازی، هم چوبی هم آلمینیومی ام! من آن نظر دهنده برای کاغذ دیواری و رومالین ام؛ من عاشق کتابخانه جدید و بزرگ اتاقم ام!!! من دست تنها، هم مدیر مالی هم مسئول حفاظت خانه ای بی درو پیکرم، من آن پیچاننده مامورهای مختلفم! من کارفرمایی دستور ندهنده خودم کمکار هر نوع کارگر ساده ام! من صاحب دست هایی رنج کشیده و زخمی، بازوانی ضعیف و پر درد، زانوهای لرزنده ام. من آن پر مسئولیت بی اختیارم. من دارنده ذهنی آشفته و پریشانم از این رو راننده ماشینی مصادفم! من فداکار، من به فکر پدر و مادری مهربانم.
من نه این کاره ام و نه خواهم شد، من در اصل یک دوستار فلسفه، ژورنالیسم، دانش و هر نوع کوفت و زهرمار ذهنی ام اما اینک من به سان نخست وزیر یک دولت موقت در روزهای انقلابی ام. من اما دست آخر استعفا دهنده از هر نوع مسئولیتم. من در آخر سال: خیلی خسته ام.
نوشتیم و پاک کردیم، نوشتیم و پاک کردیم... آنقدر تکرار کردیم تا به ناچرا جز نوشتیم و پاک کریم چیزی برای نوشتن نماند همان یکذره چس ناله های مزخرف و سطحی هم ناکام از انتشار ماند. ویروس قاطی شدن در جمع به ایما سرایت کرد ایما همان گهی شدیم که الان همه.
کمی درد دارد، می دانیم درداش خوب بشو نیست. حالا مثل معتادهای حرفه ای به دنبال یک سوراخی هستیم تا دمی در یک جای خالی آخ... من به دنبال اتاقی خالی... فکر نمی کردیم اینقدر کولی بازی دربیاوریم پس از... لعنت به ایما که جانمان در می آید حرفمان نه.