آخرین دیالوگ فیلم any hall ساخته ودی آلن، جُکی است از زبان خود ودی آلن:
- داداشم فکر می کنه مرغ شده!
- روانکاو: خُب، ببرش تیمارستان!
- نه! نمی تونم.
- چرا؟
- آخه به تخم مرغاش نیاز دارم!
[نقل به مضمون:] من فکر می کنم رابطه ما هم با زنا همینطور باشه، نمی شه با اونا قطع رابطه کرد؛ چون به تخم مرغاشون نیاز داریم!
احساس می کنیم زمان بجای حرکت خطی، گردابی می چرخد. حالت خوبی نداریم الان. اتفاقاتی ممکن است بیافتد که تو آنها را می بینی اما نمی توانی جلویشان را بگیری. تو خودات جزئی از آن اتفاقی در عین حال بزرگترین قربانی آن اتفاق:
بدون خداحافظی و به رسم انحصاری خوداش بلاگ اش را بست و رفت. نه تنها رفت بلکه هرچه از او آنجا مانده بود پاک کرد و رفت؛ تنها یک جای خالی گذاشت تا خلااش را احساس کنیم. پدرخوانده لعنتی! هیچ وقت هیچ چیز برایش مهم نبود. مهم کاری بود که در لحظه باید انجام می شد و دلیل آن کار هم مهم نبود. [...]
عبدالله زنگ می زند: خوبی
- نه
- چی شده؟
[...]
- نمی توانیم بگوییم. فقط می ترسیم.
- چرا؟
- ترس زاده جهل است.
پدرخوانده بعد از این مکالمه تلفنی می گوید: برای همیشه تو گوش ات فرو کن -حال نکردی نکن- اما هم ندانستن ترس به همراه دارد هم ندانستن.
[...]
بازی بدی شروع کردیم. به چه کسی بگوییم گه خوردیم؟