هگل تقریبا چنین می گوید که فردی که می خواهد بنویسد، از اولین قدم با تناقضی متوقف می شود: او باید، برای نوشتن، استعداد نوشتن داشته باشد. اما استعدادها به خودی خود چیزی نیستند. نویسنده، تا زمانی که برای نوشتن پشت میزش ننشسته و اثری ننوشته است، نویسنده نیست و نمی داند که آیا استعداد لازم برای آن را دارد یا نه. او زمانی استعداد دارد که نوشته باشد، اما برای نوشتن باید استعداد داشته باشد.

ادعانامه

  صبح یکشنبه در این مکان دعای ندبه شب اش دعای کمیل، قبل از شب زیارت عاشورا بعد از قبل از شب دعای ابوحمزه ثمالی، قبل از بعد از شب دعای ابوحمزه جنوبی سپس شمالی در این مکان برگزار می شود از همه دلسوختگان... آقا ایما حالمان خوش نیست! (طبق معمول برای گفتن چیزهایی داریم که اگر بنویسیم اعتبار عنوان زیر سوال می رود و از آنجا که ایما اصولا با تیتر زنی خیلی حال می کنیم و با چس ناله هایمان اصلا حال نمی کنیم پس اصلا طبیعی نیست که باز مازوخیست بازیمان گل نکند اما چه باک! طبیعی نبودن یک چیز مصنوعی، خودش طبیعت دیگریست.)

---

قسمت جدیدی در باکس سمت راست بلاگ راه انداختیم، تحت عنوان "تاپ دَم" که به نوعی حاصل وبگردی های خودمان است، گزارش، مقاله، یادداشت، پست جدید یک وبلاگ، عکس و هرچه که به نظرمان قابل توجه برسد لینک اش را در آنجا قرار می دهیم که ممکن است برخی فیلتر باشند، عبور از فیلتراش گردن خودتان نتوانستید خبر کنید با ای-میل ضدفیلتر می فرستیم استفاده کنید. سعی می شود حتی اگر پست جدیدی آن ایر نبود این قسمت، مرتب بروز شود. امید است مورد قبول درگاه حضرات حق(!) واقع شود.

صفتی برای تمام پرسوناژها

- هیچ می دانی چرا همه به ایما می گویند "دمدمی"؟

- تا آنجا که می دانم شما در این مورد با کسی صحبت نکردی.

- اما همه آنهایی که گفتیم شخصیت های دیگرمان هستند که به شخصیت جاری در لحظه مان می گویند. مثل خود تو؛ اصلا ببینیم تو چه شخصیت بی خود و پخمه ای هستی که از هیچی خبر نداری.

- اشتباهت اینجاست رفیق که من شخصیت نیستم، صفتی مشترک برای تمام شخصیت ها هستم.

- اِِه! یعنی الان ایما با خودمان، یعنی همینکه فعلا هستیم با همینکه فعلا هستیم صحبت می کنیم؟

- دقیقاً

- چه جالب؟ یعنی شخصیت غالب فعلی همان شخصیت خُل هستند؟

- بله، برای همین هم هست که اینقدر راجع به بدیهیات سوال می کند.

- حالا تو کدام صفتی؟

- چاکر شما بزدلی هستم قربان!

- همان گُهِ سگ که کل یوم و فی کل العرض دست و بالمان را بسته باعث ترس از دین و دنیا و دولت و خانواده و خون و گاهی خود و خواهر که هیچ وقت نداشتیم، مادر و پدر و برادر و عمو فی الواقع همه می شود؟

- دقیقاً

- همان که هویت سلبی برایمان ایجاد می کند؟

- مفهوم نیست.

- عجب! مثل اینکه یک صفت توامی؟ قرار بود شخصیت خنگی ایما باشیم. شما همان صفت خودتان باشید لطفا و وارد حوزه استحفاظی اشخاص دیگر نشوید. بی [...] کونی!

- چرا فحش می دهی؟

- فحش نمی دهیم. همان بود که خودت گفتی. ایما فقط کمی جربش کردیم بشود خوردش. تو همانی که وادارمان می کند با رفقا بگوییم "بریدیمش گذاشتیم تو الکل"؟

- اگر همان منظورت باشد که آن را نمی برنُد، می کِشند.

- لطفا وارد جزییات نشوید زشت است جلوی مردم.

- چشم! حالا چرا می گویید "گذاشتیم تو الکل" محض خنده؟!

- محفض فرو کردن تو... لعنت بر شیطان. حالا ایما یک چیزی گفتیم.

- گه خوردم! توجه کنید که این را به خودتان می گویید، یادتان هست که من صفتم؟

- البته و این یعنی اینکه می توانم کنار یا زیر پایت بگذاریم؟

- نه! خل و خنگ احمق!! آدم که نمی تواند خودش را زیر پا بگذارد.

- چرا می تواند ایما در پست قبل اینکار را کردیم.

- اولا او تو نبودی و آن دیگر، چه بود اسمش؟ آهان متوهم بود. ثانیا! آن یک داستان بود یا چیزی شبیه به آن. البته اگر فحش به داستان تلقی نشود.

- یعنی هیچ راهی ندارد؟ دو-سه روزی بروی مرخصی ای جایی دست از سرمان برداری. فرصتی تاریخی دست داده که به شدت به نبود تو نیاز داریم.

- نه جانم نمی شود. صفت ها وقتی در چیزی می نشینند خیلی راحت با هم کنار می آیند، مرخصی هم ندارند. پرکارند و به کارشان علاقه دارند. مثلا اذهان متوهم را در نظر بگیرید. شخصیت های خودمان را نمی گویم، اذهان مردم که چطور داستان سرایی می کنند راجع به خیر و شر یا همان خدا و شیطان خودمان. می بینی در داستان ها چه  راحت با هم کنار می آیند و ... .

- راست گفتی. حالا تو از کدام خراب شده در این دیر خربات خانه کردی؟

- این را دیگر باید از فروید بپرسی.

- فروید را از کجا بیاوریم این موقع روز. پس با اینها که گفتی یعنی ایما باید تا موعد مقرر برای سوختن آن فرصت انتظار بکشیم؟

- می توانی بترسی. سوال نکن از چه یا از که برای ترسیدن سوژه زیاد است.

  پس می ترسیم.