دوره خوشی بسر رسید

     سوژه فراوان و سوژه پرداز گرفتار امتحانات، هر وقت می بایست موضوعی را با شما در میان بگذارم مطمئن باشید ایما دیگر آن آدمی نیستیم که «همه چیز» را در خودمان بریزیم! البته معلوماتی را از قبل آماده کرده ایم برای چنین روزهایی که انتشارشان در گروی دسترسی به کامپیوتر خودم است.

اعترافات یک دمدمی

     اتفاق خاصی نیافتاده است، فقط به سیر تحولات ذهنی ام عینیت بخشیده ام که حاصل علی الظاهر وبلاگی است که می بینید. سخت ترین قسمتش انتخاب نام بود که به حول و قوه الهی آن هم به خیر گذشت و یکی از اهواسمان(همان هوس مجرد!) برای این گزینش کامیاب شد! متاسفانه هر نامی که شرح حال بود را قبلا هموطنان وبلاگ نویس در هوا زده و زحمت ما را زیاد فرموده بودند؛ اتفاقا اگر وبلاگ حضرات کمی فعال هم بود چه جای گلایه؟ قضاوت با خودتان فقط اگر خدایی نکرده در صداقت ایما شک فرموده اید سری به «بیگانه» بزنید: تا سیه روی شود هرکه در او غش باد!

     از دو سه نشریه که قرار بود مثل بچه آدم، بر روی زمین(منظور قانونی و نه زیرزمینی) در دانشگاه خراب شده منتشر کنیم همه قبل از انتشار به فیض توقیف نائل آمده و اینگونه هم عقده نویسندگی در ما فزونی گرفت و هم اوقات صادرات معلومات، درس که نمی خوانیم خیر سرمان!

     نمی دانم چه تعداد از شما محترمان به درجه رفیع سردبیری رسیده و لذت معرفی نشریه در سرمقاله یا تیتر اول اولین شماره یا نخستین پیش شماره چشیده اید اما ما که هرچه قدر زور زدیم و متون زیبا و موزون و مهیج بدین منظور به نگارش در آوردیم به دلیلی که عرض شد به استعمال هیچ دانشجوی «فهیمی» نرسید اینگونه شد که هرچند نیازی به معرفی خود به رفقا نمی بینم اما شما احتمالا کنجکاو شده اید که چگونه از «دیار آشنا» به «دم» رسیدم. اگر هم گمان این دارید که ایما عقده معرفی و تیتر یک شماره یک داریم: خوب گمانتان درست است!!

*     *     *

می توانید از خواندن این قسمت صرفنظر کنید.

     چیزی حدود چهار سال پیش هنگامی که عزم داشتن وبلاگ در من قوت گرفت، با «دیار آشنا» که قرار بود محتوایی سیاسی داشته باشد پا به عرصه وبلاگ نویسی گذاشتم. آنطور که نشان می دهد این نام را به سبب داشتن دغدغه هایی مثل «وطن»، «مردم» و «آزادی»، تحت تاثیر آموزه های دکتر شریعتی برگزیدم تا آنجا که حتی در طراحی لوگوی وبلاگ نیز تصویری از دکتر کنجاندم. اکنون که سه سال از آن روزگار می گذرد متوجه شده ام هیچ وجه تشابهی میان خود و «من سابق» نمی بینم و باطبع آرمان هایی هم که داشته ام الان دیگر ندارم، شاید اصلا دیگر آرمانی به جز خود و زندگی خود نداشته باشم!

     اینها در کنار سرویس دهی بی ثبات پرشین بلاگ مرا به فکر راه اندازی یک وبلاگ جدید با سخت افزار و نرم افزاری جدید انداخت، که حاصل کار همین «دم» شد که باید غنیمتش شمرد!

     هنوز جوانم و به قول حضرات ریش سفید که از قضا تعدادشان در این مملکت کم هم نیست: خام! اما برخلاف گذشته، آنقدر با این و آن آشنا شده ام که دستکم یاد بگیرم مرید درگاه هیچکدامشان نباشم و تحت تاثیر مطلق هیچکدامشان قرار نگیرم یا از روزنه کوچک ایدئولوژی به همه چیز ننگرم.