بلاخره این مهندس بازی ایما کار دستمان داد و دومین کامپیوتر را در این 3 سال آنچنان ناکار کردیم که یقینا مهندس مور بزرگوار -رییس اینتل- هم بالای سراش دعا بخواند روحی به کالبد این لپ-تاپ آمریکایی سگ جان برنخواهد گشت. گفتیم سگ جان که می دانم چندین بار زمین خورده و هیچ مرگ اش نشده اما همین که ما خواستیم حالی به آن بیچاره بدهیم نمی دانیم کدام اتصال لعنتی بود که کوتاه شد... امان از این بردهای مینیاتوری تکنولوژی سورفیس که اینقدر ریزمیزه اند. ما هم که الحمدالله چش و چال درست و حسابی نداریم که اگر آن باشد حواس پنجگانه... 

لپ-تاپم که سوخت دُم ام رو گذاشتم رو کولم مث بچه هایی که گند می زنند رفتم یک گوشه کز کردم: تمام پروژه ها، فیلم ها-موسیقی ها، طرح های نوشته و ننوشته، رمان ها و کتاب های خوانده و نخوانده هر چه داشتم و نداشتم آنجا بود... و بار دیگر خداحافظی از دنیایی که دوست اش دارم و  بار دیگر ولگردی در دنیایی که اصلا دوست اش ندارم. 

جماعت بی لپ-تاپ شدیم... نصیب نشه، بد دردیه.

چه سخت است تحمل شرایط به هنگام تغییر مختصات اخلاقی؛ زندگی و هم دم شدن با آنهایی که به جبر خون... تنفس در این فضا همان بازتولید لحظه ای لمپنیزم؛ آخ که چه دشوار چه تلخ چه زجر آور.

نژاد برتر؛ سیر صعودی تا سقوط

   حتما برایتان پیش آمده که در جمعی خانوادگی یا در تاکسی یا اتوبوس، محل کار و دانشگاه یک ناسیونالیست افراطی اندر هوش و زکاوت ایرانی ها زبان بچرخاند و مثلا بگوید که بعله! ناسا را ایرانی ها می گردانند اصلا زمانی که نیوتن سیب زمینی می گفت دیب دمینی حکمای ما در آفاق سیر می کردند و از این خزعبلات... شاید هم اصلا خودتا این کاره باشید! به هر حال ایما که یک زمانی بودیم! 

   اما گویا حقیقت چیز دیگریست و صد البته که نسبیست! ایمای پایین ترین از پس تجربه آموزگاری دریافته ایم که ما ایرانی ها نسل به نسل در حال افولیم دستکم در دانش و درس و مدرسه که چنین است تعمیم دهی دانشگاه و پژوهشگاه اش هم همین است -چه فرقیست بین دانشگاه دبیرستان در ایران؟ این افول یا ناشی از خنگ شدن تدریجی هر نسل نسبت به نسل پشت سر است یا ناشی از تنبل شدن هر نسل نسبت به آن پیرتری. دانش آموزانمان نسبت به خودمان و خودمان نسبت به پدرمان و پدرمان نسبت به پدر بزرگمان واقعا گند زده ایم. امروز کار بجایی رسیده جواب مسئله را می گذاری کف دست یارو حاج و واج نگاه ات می کند صد رحمت به عقب مانده های ذهنی.  

   چه خوب می شد اگر این تجربه منحصر به ایما می ماند، اثبات این اما کاری تحقیقاتی و آماری می طلبد که ابدا بتوان انجام داد چراکه نتایج منفی آن خدایی نکرده سبب بر خوردن به ملت و دولت خودبین هر دو می شود.  

   سوال اینجاست: با چشم بستن بر واقعیت و نرفتن پی درمان؛ با سر در آخور تمدن کردن و ادعاهایی تاریخی تا کی می توانیم دنیا را که عمرا... خودمان را فریب بدهیم و تا کجا پیش برویم؟

 

خارج از دستور: قلم خوش رضا سیدحسینی عزیز هم به زمین افتاد؛ یاداش گرامی. ترجمه شیوا و زیبای "طاعون" آلبرکامو از او شد دروازه ای از ورود ایما به دنیای ادبیات آوانگارد.