من نخست وزیر موقت یک انقلاب تمام عیارم!

خانه ما انقلاب شد، همه چیز بهم ریخت... همه چیز... و من:

من بیش از یک ماه کار بی وقفه ام، من سرو کله زن با کابینت کار و نجارم، من آن ناظر بر گچکار، بنا، لوله کش و برقکارم من حتی آن کارگر ساده بیل و کلنگ زنم، من آن سر و کله زن با سرامیک کار، من خرنده لوله ها و حتی سنگ توالت، هم فرنگی و هم وطنی ام!! من رونده به کارگاه های درو پنجره سازی، هم چوبی هم آلمینیومی ام! من آن نظر دهنده برای کاغذ دیواری و رومالین ام؛ من عاشق کتابخانه جدید و بزرگ اتاقم ام!!! من دست تنها، هم مدیر مالی هم مسئول حفاظت خانه ای بی درو پیکرم، من آن پیچاننده مامورهای مختلفم! من کارفرمایی دستور ندهنده خودم کمکار هر نوع کارگر ساده ام! من صاحب دست هایی رنج کشیده و زخمی، بازوانی ضعیف و پر درد، زانوهای لرزنده ام. من آن پر مسئولیت بی اختیارم. من دارنده ذهنی آشفته و پریشانم از این رو راننده ماشینی مصادفم! من فداکار، من به فکر پدر و مادری مهربانم.

من نه این کاره ام و نه خواهم شد، من در اصل یک دوستار فلسفه، ژورنالیسم، دانش و هر نوع کوفت و زهرمار ذهنی ام اما اینک من به سان نخست وزیر یک دولت موقت در روزهای انقلابی ام. من اما دست آخر استعفا دهنده از هر نوع مسئولیتم. من در آخر سال: خیلی خسته ام.


چهارشنبه، سور سبز سیاست خواهد شد؟

"سور سیاست"* بر چهارشنبه سبز. وقتی باران سیاست بر آبجکتی تاریخی-نخ نما** بریزد گویا آن را نه تنها نو بلکه هویتی جدید می بخشد، هر "رویدادی" در چهارشنبه سوری امسال البته در تاریخ ماندگار خواهد شد(شاید!) که چه بسا خواستگاه اجتماعی جشن را به کلی تغییر، دهد. ایما فکر می کنیم وقتی تعزیه خوانها هم در دوره پهلوی اول، به تعزیه خوانی خود می پرداختند و گوش بهدهکاری برای تهدیدها نداشتند همین حسی را داشتند که فردا خیلی ها خواهند داشت!  

 

پ.ن: همه اینها را گفتیم... تنها برای این بود که تنها دماسنج خود را محکی زده باشیم والا برای نوشتن این چند خط چند دقیقه هم تامل نشد: این روزها فرصت تفکر نداریم.

*ایما کم کم اک به این معتقد می شویم که سیاست تنها زمانی "رخ" می دهد که عرصه، به قول مبتذل مجریان سیما "صحنه" پر شود از حضور آگاهانه وار "مردم". 

**انصافا که در این چند سال اخیر نسل ایما گند زد به هرچه سور و چهارشنبه سوری، از این گذشته ایما سراسر با این تیپ ناسیونالیست بازی های فانتزی مشکل داریم. 

خارج از دستور: یک دمدمی وقتی دو نفر از استراتژیک متحدان اش را از دست بدهد... هی... غصه می خورد و می داند و برای غصه خوردن بهانه ای خوب می یابد: عبداله دیگر در "دمدمی" نمی نویسد و آن دیگر رفیق شفیق در "رخداد". سال آینده سال سختی برای زندگی بلاگی ما خواهد شد. این را وقتی دانستیم که انتخابات و پس از آن... اجازه بدهید حرفی نزنیم. دلمان برایتان در اینجا تنگ خواهد شد.

نوشتیم و پاک کردیم، نوشتیم و پاک کردیم... آنقدر تکرار کردیم تا به ناچرا جز نوشتیم و پاک کریم چیزی برای نوشتن نماند همان یکذره چس ناله های مزخرف و سطحی هم ناکام از انتشار ماند. ویروس قاطی شدن در جمع به ایما سرایت کرد ایما همان گهی شدیم که الان همه. 

کمی درد دارد، می دانیم درداش خوب بشو نیست. حالا مثل معتادهای حرفه ای به دنبال یک سوراخی هستیم تا دمی در یک جای خالی آخ... من به دنبال اتاقی خالی... فکر نمی کردیم اینقدر کولی بازی دربیاوریم پس از... لعنت به ایما که جانمان در می آید حرفمان نه.