درماندگی

  در طول عمر به نسبت بلند بلاگری این کمترین، کمتر در مورد "خود" وبلاگ" و همینطور کمتر خودنویسی می کردیم، البته از نوع جدی و به عبارتی کاملا مسخره اش: حداکثر سالی دو بار میلاد با سعادت خودمان و این بچه... .

  از زمان تحقق آرزوی دیرینه مان یعنی تجربه انفرادی داستان کلا تغییر کرد! چیز نمی توانیم بنویسیم، نه اینکه "چیزی" نباشد، نمی توان، فقط باید در مورد این بلاگ نوشت آن هم به مسخره ترین شکل ممکن اش. 

  حالا بلاگ دم شده است مثل بچه ای معلول و بر بستر افتاده که هنوز نفس می کشد و تهی از آدمیت شده است، نه می توان خاکش کرد که هنوز نفس می کشد، نه می توان در زندگی ات حساب آدم اش کنی که نه کنشی و نه واکنشی... .

  به خودمان می گوییم باید امسال تکلیفامان را با این موجود مشخص کنیم، یکی در درونمان می گوید حالا چرا امسال؟ خب حرفی که حساب نباشد راحت زیر سوال می رود.

دردت رسد به فریاد... دردت... رسد به فریاد!