از روزنامه شرق تا چفیه

۱- در راه: "توپ مرواری" صادق هدایت را می خواندم که متوجه نگاه ها ی سنگین هم کوپه ای ها شدم. در راهروی واگن بنای مطالعه گذاشتم که با سه واکنش مواجه شدم: آقای مسنی با صدای بلند گفت: "اینا رو نخون جوون". جوانی هم سن و سال خودم گفت: "نخون خودکشی می کنی ها!" و جوانانی البته دختر که در کوه کناری ما بودند پیش خود پچ-پچ می کردند می گفتند: "صادق هدایت می خونه" و کر-کر خندیدند و دوباره پچ-پچ. شگفت اینکه بعدا از دوستم که بر خلاف بنده حقیره سراپا تقصیر(!) روایط حسنه ای با خواهرانی از این دست دارد شنیدم آن فرزانگان "فرهیختگان" دانشجوی "ادبیات" هستند. وای بر ما...

۲- پس از سفر: بعد از دوستم که دبیر یکی از انجمن های اسلامی بود، پدرم (زگهواره تا گور دانش بجوی) نیز با رتبه ۲ از ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس محروم شد و بدین ترتیب ترکش های "مهرورزی" به اطرافیان من هم برخورد کرد؛ تا کی قرعه فال به نام من دیوانه زنند!

۳- و حالا: یادش بخیر در دانشگاه خودمان و در خانه خودمان سفرمان روزنامه شرق بود و دعای سحرمان "کنسرت های اسکورپیونر" (!) هرچند که در آن زندگی نکبتی و در عین حال دوست داشتنی ما روزه سرخود بودیم اما به بهانه ماه رمضان تشریفات سحری و افطاری هم بجا می آوردیم. اینجا اما اما نه از آن رفقا خبری هست و نه از روزنامه شرق؛ سفره ما چیزی نیست جز "جفیه" (وای-وای حسین وای! منظور از حسین در اینجا خودم هستم) و دعای سحرمان ناله های فارسی-عربی مسجدهای شهر(شهری فوق العاده کوچک و سنتی) که هرکدام یک چیز می خوانند و معلوم نیست هیچکدام چه می خوانند؟!

عمران صلاحی شاعر و طنزنویس، در گذشت- بی بی سی

نظرات 11 + ارسال نظر
کاظم پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 20:22


سلام ،

سفر نامه کوتاهی نوشته اید . امید که نسخه اصلی و قدیمی توپ مرواری را خوانده باشید .
پاسختان را نوشته ام ( البته با پوزش تاخیر )

خداوند نگهدارتان باشد .

رضا جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 19:52 http://edami.blogspot.com

این بیوگرافی ِ‌ کنار و بعضی متن های قدیمی تر رو خوندم.... قرابت ِ‌ خوبی داشت......

زهرا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 http://zahra999.blogfa.com

نه! من با کشش در داستان مشکلی ندارم.برعکس!مسلم می دانم که این یکی از مهمترین پارادایم های خوب نوشتن است.اما جزو پارادایم های خوب خواندن نیست. من این را رسالت خواننده می دانم که حرص پایان داستان نداشته باشد.نوع روایت را دوست داشته باشد نه چگونگی پایان را...


در مورد قداست بخشیدن به ارزش ها هم چون برنامه را ندیده اید منظورم را بد فهمیده اید.منظورم از ارزش ها خود ماییم.این آقا بزرگترین دست آوردهای علمی ما را(منظورم انرژی هسته ای نیست البته که همه به نوعی در رابطه با ان دچار آلرژی حادی شده اند) آنچنان به تمسخر و توهین گرفت که آدم چندشش می شد....
به هر حال...
راستی فکر می کنم این روزها حداقل همه محض افه گذاشتن هم شده خودشان را شیفته ی هدایت نشان می دهند.اینکه شما تا این اندازه شانس داشته اید که با انسان های از رده خارج شده ای که از موج های روشنفکر نمایی عقب افتاده اند مواجه شوید نهایت سعادت مندی شما را می رساند.من که اینروزها با تمام وجودم دوست دارم کسی را ملاقات کنم که مرا به نخواندن هدایت تشویق کند و نه به خواندنش.چون گویا اینروزها ظاهر و باطن هدایت را حتی هر کور و کچلی شناخته! من حاظرم شانس شما را داشته باشم و چند ساعتی را توی کوپه تان استراحت کنم.کوپه ای که بوی تعفن روشنفکر نمایی های متداول را نمی دهد!

موفق باشید...!

بنده قصد ندارم برای دفاع از خودم سابقه آشنایی ام با این بابا را متذکر شوم. اما منظورتان را از "روشنفکرنما" متوجه نشدم هرچند که در برخی نشریات زیاد دیده ام. البته شاید در جواب جهت تعارف هم که شده بگویید منظورتان من نبوده ام البته که اگر بوده باشم هم غمی نیست اما به نظر شما این درد کمی نیست که در یک جامعه فقط به زعم شما این روشنفکر نما ها باشند که هدایت را بشناسند؟! اما دوست عزیز آنانی که بنده را به نخواندن هدایت تشویق کردند از او چیزی بجز یک نام بیشتر نمی دانستند. اتفاقا من خوشحال می شوم که هر کور و کچلی ظاهر و باطن امثال هدایت را بشناسد که اگر می شناختند و مردمی تا این حد فرهنگی داشتیم که وضعمان این نبود، بود؟! فکر نمی کنم در این مملکت هنوز آنقدر کتابخوان داشته باشیم که بر کیفیت مطالعه شان ایراد وارد کنیم. شما مثل اینکه توجه نکردید علاوه بر همه اینها بنده از 3 دانشجوی ادبیات هم نام بردم که این یکی دیگر فکر می کنم باید اشک همه را در بیاورد!
شما هم اگر در حال حاضر بجای بنده بودید بوی تعفن روشنفکرنمایی را بر خلایی که بنده در آن قرار دادم ترجیح می دادید.

سینا موحد یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 http://www.sinamovahed.blogspot.com

برخی از نوشته هایتان را خواندم. با برخی نظرات شما موافق نیستم ، مانند طرفداریتان از لیبرال دمکراسی ( تعجب میکنم طرفدار نهضت آزادی چگونه طرفدار لیبرال دمکراسی است ) اما در کل برایم جالب است که در این زمانه عسرت و حسرت جوانی ۲۲ ساله مسئولیت اجتماعی را میفهمد. موفق باشید

تا آنجایی که بنده می دانم نهضتی ها از اولین لیبرال های مدرن در ایران هستند!

جمهوریت یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 20:30 http://yedoniaharf.blogfa.com

حسین جان
بعد از روزی خسته کننده و نوش جان کردن مقدار فراوانی از گازهای منتشره!!!‌در شهر تهران به وبلاگت آمدم و چه جای مناسبی را انتخاب کردم.
طبق معمول مطالب زیبایی نوشتی . در خصوص صادق هدایت هم همانطور که گفتی کاش کور و کچل ها از امثال او خبر داشتند! چون عده ای فقط شنیده اند که اگر صادق هدایت بخوانی خودکشی می کنی!! و البته عجیب نیست در اجتماعی دینی که یک نویسنده غیرمذهبی اینچنین شناسانده شود.
به هر حال که دوباره نکته مشترکی پیدا کردیم. مطلبی که بیان کردی یرای من هم دردناک بود.

برایت آرزوی موفقیت دارم ...
علیرضا

سینا موحد دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:03 http://sinamovahed.blogspot.com

دوست عزیز
لیبرال در ایران یک مشترک لفظی است. در سالهای نخستین انقلاب تندروها به افراد میانه رو لقب لیبرال دادند تا آنها را از میدان بدرکنند . برای اینکه بدانید نهضت ازادی لیبرال است یا خیر از خودشان بپرسید و یا کتاب بازیابی ارزشهای بازرگان را مطالعه کنید.ترسیمی که وی از لیبرال میکند با لیبرال دمکراسی فاصله ای فراوان دارد.
در هر صورت انسانی که مسلمان است از نظر فلسفی نمی تواند لیبرال باشد.
در مورد صادق هدایت هم فقط تجربه ی خودم را میگویم . درسالهایی که از شما کم سن و سال تر بودم کتابهای وی را خواندم و هیچ دلم نمی خواهد تجربیات تلخکامی آن روزها برایم تکرار شود. البته چندی پیش کتاب بوف کور را ورقی زدم و برایم خنده دار بود چون مصادیق افراد رمان را در زندگی دیده ام و برایم تداعی شدند. این به معنای کوچک کردن هدایت از نظر ادبی نیست اماهدایت یک ضعف عمده داشت و آن این که ظرفیت روانی انسانها را کوچک می دید یعنی همه را به اندازه ی خودش .وی نویسنده ی بزرگی بود اما انسان کوچکی.
موفق باشید

بنده کتاب بازیابی ارزش های مهندس بازرگان را نخوانده ام. اما مهندس بازرگان در این اواخر تقریبا اندیشه های متفاوت از اندیشه های خود داشت ضمن اینکه بنده از خود نهضتی ها هم پرسیده ام و چنین چیزی رد نشده است.
به امید خدا به زودی دیداری با یکی از اعضای بلندپایه نهضت دارم که این موضوع را هم به بحث می گذارم تا آن زمان از سوی من ادعایی نیست. اما این گفته شما را که در اول انقلاب برای از میدان به در بردن میانه روها از برچسب لیبرال استفاده می کردند را هم قبول دارم. اما انسان مسلمان نمی تواند لیبرال باشد را مطلقا نمی پذیرم. سرفرصت شاید در این زمینه نوشتم.
اتفاقا بنده هم در سالهایی که کم سن و سال بودم آثار هدایت را مطالعه می کردم اما حقیقت اینکه از آنها چیزی سر در نمی آوردم و نوعی مطلعه سطحی بود. اینکه نویسنده بزرگیست ادعایی است که حتی جهانیان هم آن را تایید کرده اند اما کوچک بودنش را بنده نظر شخصی جنابعالی میدانم.

زهرا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 20:31 http://zahra999.blogfa.com

حسین عزیز
حق با شماست.حقیقتا کاش کشوری داشتیم که صغیر و کبیرش کتابخوان حرفه ای بود.من بخیل نیستم! تاسفم از این جهت بود که چنین کشوری نداریم.
من بر خلاف شما ترجیح می دهم دقیقا توی یک خلا زندگی کنم تا جایی که داستان نویسی هدایت و قشر محدودی امثال او که همواره نوشتن شان به ننوشتن شان می ارزد خرج قیافه گرفتن ها و افه گذاشتن ها شود.به من حق بده درباره ی میراث معاصر داستان نویسی کشورم تا این اندازه خشک و غیرقابل انعطاف باشم.
خوب یا بد معتقدم باید نگران کیفیت مطالعه در ایران بود و نه کمیتش چرا که خدا را شکر بازار کتاب ما مالامال از کتابخوان های سمجی است که کیفیت مطالعه شان هرگز بالاتر از مضمون کتابهای فهیمه رحیمی و م.مودب پور نرفته.

بله من خلا را ترجیح می دهم به بوی متعفنی که این روزها توی بینی ام می پیچد.بوی دهن آدم هایی که بالای جنازه ی ادبیات این مملکت نشسته اند و دارند کفتار گونه ادبیات معاصرمان را می درند.این برای من خیلی گران است حسین عزیز....
راستی آقای موثقی که در استانداری مشغول اند را هم می شناسم.پدرم هستند...

زهرا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 20:43 http://zahra999.blogfa.com

حسین عزیز
یک پی نوشت را هم محض بر طرف شدن سوءتفاهمی که گویا گرفتارش شده اید اضافه کنم و آن اینکه بنده قصدم جسارت به جنابعالی نبود.گله ای بود یا بهتر بگویم درد دلی و اگر باعث کدورتتان شده بابت ناپخته گویی ام عذر می خواهم...
موفق باشید

داود روشنی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 http://inharfha.blogfa.com

حسین عزیز سلام سفر نامه ات جالب بود متاسفانه ما ایرانیها دو عادت بد داریم یکی اینکه در چیز هایی که به ما مربوط نیست دوست داریم دخالت کنیم و دیگر اینکه در مورد چیزی که اطلاع کافی نداریم اظهار نظر می کنیم . در مورد شرق هم یکی از هنر های شرق این بود که از لیبرال گرفته تا اصلاح طلب سنتی طرفدارش بودند شاید هم این از خصوصیت دوران قحطی عاطفه و صدا باشد. به هر حال شرق یک چیز دیگر بود.موفق باشید.

سینا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:58 http://www.sinamovahed.blogspot.com

سلام
برای تکمیل بحث زاویه لیبرالیسم و اسلام به نوشته های قبلی وبلاگ حمید رضا عابدیان مراجعه کن.
این مطلب را هم که بازرگان عقایدش در اواخر عمر عوض شده بود حرف بی ربطی است در این زمینه هم به مقالات ویژه نامه نشریه نامه درباره بازرگان مراجعه کن ( شماره ۲۱ به گمانم بود)

علی چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 http://alihagh.blogfa.com

به کتاب خونیت حسودیم شد. اما مهم نیست لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی برای ما هر دوش مغتنمه و طرفداراش عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد