همه چیزم پوچ شدند و به هوا رفتند!

کشته شدن با فکر خوب است. ترجیح داده می شود فکر هم از آن خودت باشد! تا همین الان مشغول درس خواندن بودم درسی که هیچ ارتباطی با افکار جاری در ذهنم ندارد. بله! تا چند ساعت دیگر میان ترم ریاضی مهندسی انتظارم را می کشد... نمی دانم چرا همیشه خیلی زود به پوچ بودن هر چیزی پی می برم. مثلا اینکه الان هنگامی که برف های بیرون را نگاه می کنم به خودم می گویم چه خوب که از این مسئله دوست دختر سابقمم را -که همچنان گه-گاه وسوسه ارتباط با او در سرم مور-مرو(!) می کند- خبر دارد کنم و در واقع از آن بهانه ای برای ارسال یک sms بسازم. اما ناگهان به خودم می گویم: که چه شود؟! این شد که منصرف شدم. معمولا آدمی اگر کاتالیزور یا پیوند بیرونی محکمی با آنچه را به او ارتباط دارد نداشته باشد. "آن" هرچه باشد پوچ خواهد شد. همین درس خواندن. باز که چه؟! خوب که دقیق می شوی می فهمی بجز مشتی کرامات و مضایای کاذب و مضحک هیچ برایت ندارد. اما این "اجبار" خانواده و جامعه است که تو را وادار به ادامه اش می کند. همانطور که اگر "جبرعاطفه" میان من و دوست دختر سابقم وجود داشت شاید اینقدر زود رهایش نمی کردم. با همه اینها ممکن است یک آدم "مچ گیز" بدقلق بپرسد: پس چرا می نویسی؟!! و من که خوراکم کل-کل کردن با این آدم هاست می گویم همانطور که زنده بودنم دست خودم نیست، نوشتنم هم همینطور(شاید هم جبر عادت). هرچند که این باعث نمی شود هیچکدام از این دو پوچیشان را از دست بدهند...

نظرات 11 + ارسال نظر
علی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 19:35 http://www.alihagh.blogfa.com

خسته امتحان نباشی رفیق!

ارشیا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 19:39

آخه چرا غر میزنی ذر ضمن برف آنجا دیدنی است

نجفی خواه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 http://tameshk-p.blogfa.com

کاش کسی می فهمید!

سارا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 http://www.irsedna.persianblog.com

سلام
راستش من زمستون رو خیلی دوست دارم، هرچند این طرف های ما کمیابه و غنیمت!(و البته بدون برف) آنچه ازش بد گفتم زمستونی بود که تو دلم بود. نکته جالب اون شعر اینه که دقیقا توی یکی از شبهای امتحانی سروده شده است. وقتی که علاوه بر مشکلات و سختی های درسی غم غربت هم افزوده شده بود و همچنین کدورتی از یکی از دوستان. چند وقت پیش حس کردم حال و هوایم خیلی مناسب با این شعر شده به همین دلیل آنجا گذاشتمش.
دانشجویی همه چیزش خوب بود بجز شبهای امتحانش، مخصوصا از نوع ریاضیات مهندسی. ولی به دید اجبار خانواده و جامعه نباید نگاه کنی به آن. این مسئولیتی است که پذیرفته ای. پس به خوبی انجامش بده. اگر هم جبری هست، چه بهتر که جبر درونی خودت باشد. جبر برای اینکه خودت را به خودت ثابت کنی و از خودت راضی باشی.
امیدوارم امتحانت خوب شده باشه.

زهرا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 18:56 http://zahra999.blogfa.com

خوب.خیلی ها در مورد اسلام خیلی چیزها گفته اند.حالا بگویید ولتر چه گفته؟!

دخترخلیج سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 19:30 http://www.dkh.blogsky.com

خواستم مثه تو یه چیزی گفته باشم اما جنس واژه ها همه از سکوت شد ...
چاره ای نیست ... مثه همیشه دلت دریایی ...!

مجتبی چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:29 http://www.ghajarboys.blogfa.com

از این ورا رد می شدم گفتم یه کامنت بزارم و بعد برم
خسته نباشی

فلیزپی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:49

هااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟

حسین شکر بیگی جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 18:27 http://sedaaa.blogfa.com

سلام! یه چیزی گمانم هست که از پوچی مارا در می آورد

کاواک جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 19:12 http://http://www.kavaak.blogfa.com/

سلام
ممنون که سر زدید
نرسیدم بخونم فقط یه نگاهی انداختم
بر می گردم

داریوش جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 21:16 http://dariushkabir.com

ممنون به من سر زدی فکر کنم خیلی وقت پیش من اینجا اومده باشم/ کاری به سابق و ماضی نداشته باش الان درس رو بخون اون جبر عاطفه رو بنداز دور !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد