دردات رسد به فریاد

کنار کوچه روی زمین نشانده اندمان و یا بهتر بگویم در هم چپانده اندمان! فریاد میزند: "سر پایین!" لباس شخصی و یگان ویژه قاطی هم اند. دیگر به لگدهایی که به کمرم میزنند عادت کرده ام. هر کس سهم خود را میپرازد. عدالت را رعایت میکنند. "بچه ها به قصد قربت بزنید!" در دل نگران آسیب دیدن کلیه هایم هستم که ناگهان سرم از شدت درد میترکد! چشمانم سیاهی میروند. پشت سرم داغ میشود[...] خنده ام میگیرد! همین چند ساعت پیش بود که اتاق یکی از رفقا بودیم و آمدن لباس شخصیها با چوب و چماق را تصور میکردیم و میخندیدیم. گفته بودند که حمله به کوی قطعی است[...] در اتاقتان خوابیده اید و از آرامش تان لذت میبرید. خوشحالید که در این شهر شلوغ و کثیف چند متری جا دارید برای پا دراز کردن و سر بر زمین گذاشتن و آرمیدن[...] در همین خیالات خام پرواز میکنید که ناگهان چند نفر آدم چماق به دست عصبانی در را شکسته و چرتتان را پاره میکنند و پرده ادب و عفت را میدرند. نوامیستان را پیش چشمانتان ردیف میکنند و بر سر و رویتان میکوبند. از شکستنی هر چه می یابند میشکنند و از دریدنی هر چه می یابند میدرند. حیا و ادب را میبلعند و ظلم و تجاوز قی میکنند... "بیخیال رفیق! جوگیر شده ای! ده نمکی هم دوربین به دست گرفته و فیلم میسازد. دوران چماق سالاری به سر آمده" [...] احمق ها مثل نقل و نبات گاز اشک آور می زدند. نمی دانستند که همینجوری اوضاع کشور اشک آور هست. دانشجو نیازی به این گاز ها و فلفها ندارد [...] "من توی این سه سال به اندازه امشب کتک نزده بودم" این را یکی از سربازهای گارد توی زیرزمین وزارت کشور میگفت. برای سربازهای گارد هم تجربه هیجان انگیزی بود... یکیشان روی زمین زانو زد و با مشت پرید توی صورت رفیقم. آن دیگری کله مرا گرفت و با زانو زد توی صورتم و... همه ی انرژی اش را صرف شکستن در و پنجره ها و وسایل اتاقها کرده بود... سرش را کمی بالا آورده آنچنان با باتوم بر سرش کوبیده اند که... برای که مینویسی؟ چه کسی باور میکند؟ ما خودمان هم باور نمیکردیم... 

                                                      *     *     * 

آنچه خواندید شرح دردناکی از حمله وحشیانه 25 خرداد به کوی دانشگاه بود توسط دانشجویان حاضر در کوی بود؛ چه می توان گفت؟ نیازی به بازخوانی 18 تیر نیست که 18 تیر هم مشمول تکرار تاریخ در این مملکت شده است... .

ما به خانه باز نمی گردیم

 

1- به زبان دانشجویی: از آسمان ایران گر تیر فتنه بارد جنبش ادامه دارد؛ چگونه می توان در برابر توهین آشکار سکوت کرد؟ چطور می توان در برابر ریخته شدن خون بی گناه بی تفاوت بود؟ آیا اینها نتیجه عافیت طلبی و عزلت گزینی ما در این سالها نبود؟ آیا اینها نتیجه سکوت ما در برابر حمله ها به دانشجویان، به زندان انداختن فعالان، توقیف روزنامه ها و صدها ظلم و بیداد آشکار و نهان نبود که امروز سبب شده حاکمیت چنان مست قدرت شود که ابایی از به گلوله بستن مردم نداشته باشد... . 

2- همراهی با حاکمیت و همکاری با ظالم این روزها زیاد سخت نیست، کافی است که بگویی "سیاست پدر و مادر ندارد"، "اینها همه اش جنگ قدرت بین خودشان است" و حرف هایی از این دست که به وضوح در توجیه انفعال و ترس زیاد گفته می شوند، چیزی که البته حاکمیت آرزوی آن را دارد انفعال مردم، بازگشت به خانه ها و در انتها تثبیت دولت کودتا با کمترین هزینه.  

همینطور که از بالا نگریستن به مردمی که چیزی نمی خواهند جز احقاق حقشان و بازیچه خواندن آنانی که بی دفاع در برابر نیروهای فاشیستی قرار می گیرند هم چیزی نیست جز ترجمه روشنفکرانه اراجیف احمدی نژاد.

3- کشتار، شکنجه، زندان و خفقان در ایران ویران امری عادیست، اجازه ندهیم سنتی ابدی شود.  

اول به سراغ یهودی‌ها رفتند  / من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم

پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند / من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم

آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند / من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید /  کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم

سرانجام به سراغ من آمدند / هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند

 "برتولت برشت" 

ــــــــــــــــــــــــــــــ 

شرحی مستند از حمله به کوی- 25 خرداد 

توضیح فنی: برای RSS بی بی سی فارسی مشکل ایجاى شده 

نفرین شدگان

1. چپ فرانکفورتی اعتقدای به سیاست به عنوان یک امر حرفه ای مخصوص نخبگان ندارد، آن را کنش شهروندی می داند که فقط در آزادی مطلق عینیت می یابد. مشابه فضای بهمن 57 که همه آزاد بودند و خیابان ها شده بودند رینگ جدل تفکرات مختلف، مردم حضور داشتند البته نه حضوری دعوت شده؛ به تعبیر ارسطویی حیوان سیاسی از خود دستور می گرفت.

2. یک عمر غصه این می خوردیم که نسل ما در اوج بیهودگی زیست می کند به تعبیر قهرمان "باشگاه مشت زنی" نه جنگی در دوران ما رخ داد* نه بحرانی اقتصادی، نه انقلاب، نه شورش خیابانی؛ ما همه این سال ها در روزمرگی بودیم یا اگر چیزی هم بوده از بیرون گود فقط نظاره گر بودیم. این چند هفته سرانجام آن تجربه فضای انقلابی را به ما داد، جنگ و گریز، کتک خوردن، بحث های خیابانی، فرارهای نصف شبی؛ برای ایما صحنه های تصویر شده در کتاب ها از فعالیت مبارزین چپ پیش از انقلاب زنده شد.

3. زمان خزیدن به لاک سر رسید، فریب دادن خویش با بحث های روشنفکرانه بی خاصیت؛ یکی از لیبرالیسم دفاع کند دیگری از سوسیالیسم، یکی از لزوم دین بگوید و دیگری از نابودی آن، یکی بر تکنولوژی بتازد و دیگری از بحران تفکر فلسفی در قرن حاضر داد بزند... تماشای فیلم های سینمای اروپا، رمان های خوانده نشده و خلاصه تمام کارهایی که این مدت می کردیم. شاید یکی از ما این روزها تبدیل به مزدور شود، دیگری یک پدر-یا مادر- خوب، آن یکی قصد مهاجرت و اندک معترضین باقی مانده پایدار بر حقوق از کف رفته شان گوشه نشین و منزوی باز سروکله زدن با رنج روزمره زندگی در ایران و باز سازش با زور و باز تحمل ضرب شلاق تجربه که تاریخ بر تن خسته این ملت می نوازد: شکست مشروطه، سقوط دولت ملی مصدق، شکست جنبش دمکراسی خواه، تجربه های شومی که گویا پایانی ندارند.