زیست جانوری همراه با دردسرهای آدمی

   حالا که بازار گله و شکایت رونق گرفته است. اجازه بدهید ما قشر متوسط هم بنالیم و در نالیدن از فقرا هم سبقت بگیریم. پیش از اینها اضافه کنم که وضعیت قشر مرفه عزیز بر همه ما روشن است و نیازی به توضیح واضحات نیست اما قشر فقیر جامعه هم خوب! برنامه اش مشخص است و انتظاری از آنان نیست. به عنوان مثال از این قشر به کسی که فرزندش را به دانشگاه آزاد نمی فرستد خرده نمی گیرند یا همین فرزند آنچنان دوستانی ندارد که وقتی برنامه ای پارتی ای چه می دانم تفریح سالمی(!) پیش آمد خرج های آنچنانی روی دستش بگذارند.

   اکنون ما قشر متوسط چه کنیم که شده ایم مثل شتر مرغ اما نه شتریم و نه مرغ. ماشین پژو ۴۰۵ را از پدر قرض می گیری اما با باکی خالی همچون جیبت! باز هم هیچ!! هیچ که نه تو می مانی و شوخی و مسخره های دوستانت که اتفاقا به دنبال گفتن حقایق هستند و طعنه های: ای خسیس ای خسیس شان همه چیز را به کامت ذهر می کند. اگر هم به خودت نگویند شکر یزدان فرهنگ غنی ما ایرانیان چنان هست که پشت سرت بگویند فلانی آنقدر خسیس است که نمی کند ۲ لیتر بنزین نثار ۴۰۵ اش کند!

   یا اینکه خود من یکی-دو هفته پیش در سفری مربوط به کارهای دانشگاه لعنتی ۱۰۰ هزار تومان ناقابل پیاده شدم. مبلغ تپلی است اما واقعا خودم هم نفهمیدم چطور از کفم رفت! حتی باور کنید با همین پول که یک هفته ای خرج شد گرسنگی هم کشیدم! (که می گوید همه چیز گران است؟ و نرخ تورم بالاست؟! پرزیدنت عزیز مثل خدا هوای ما را دارد!!)

   و در پایان داستان تو می مانی که به شکلی چهره خسیست در میان رفقا را ترمیم کنی یا پاسخگوی «بی مسئولیت»-«بی مسئولیت» گویی های پدر یا مادرت باشی.

   روزگاری دوستی از جنس خودمان -نه آن دوستان از ما بهتران- می گفت ما در ایران زندگی نمی کنیم فقط زنده ایم: یک زیست جانوری. بخور تا نمیری! اما ای کاش چنین بود. زیست جانوری ما بدبختی های آدمی را هم دارد. آن هم نه انسانی مدرن که یک جهان سومی بدبخت!

سید برت بنیانگذار پینک فلوید هم به رحمت ایزدی پیوست این خیلی جالبه که من اینقدر دیر متوجه شدم!

پایان من و یک روسپی(در انتخاب این عنوان دودلم)

   ما قلیان می کشیدیم که او آمد. از نگاه هایش می شد فهمید که از خودش و از همه ما بی زار است.

   او تنها بود، بچه ها گفتند [...] است.

   او زیبا بود. من دلم گرفت.

   او لحضاتی کنار ما نشست و رفت.

   مردم همه او را تماشا می کردند. مجردها با حضورش تفریح می کردند و خانواده ها در حضورش معذب بودند.

   من دلم گرفت اما برای اینکه مخالف جمع شنا نکرده باشم و از معدود دوستان خود نیز ترد نشوم چیزی نگفتم. سکوت کردم و بغض گلویم را فشرد.

   شب هنگام خواب در این اندیشه بودم که اگر آن هنگام مستقل بودم با خود می بردمش و تا هر موقع که می خواست یش خودم پناهش می دادم. اما من تا کی آرمانهایم را حفظ خواهم کرد. سرانجام روزی جامعه کثیف ما من را در خود هضم و او را در خود متلاشی خواهد کرد. جایگاه من و او در این جامعه نیست من تهی از آرمان و او تهی از وجود می شود. این حقیقت جامعه ارزشی و دینی ماست. چه تعداد چنین سرنوشتی را برای رقم زده اند؟ به که لعنت بفرستم. شاید خدا هم دیگر با او نباشد. آدم این چیزها را که می بیند به اعتقادات خود هم لعنت می فرستد. مردشور این مملکت را ببرد.

بحث روسپیگری در ادبیات معاصر فارسی- فیروزه مهاجر

این سایت از سوی سازمان ملل معرفی شده با کلیلک کردن روی این لینک به یک کودک گرسنه در جهان کتاب یا غذا خواهد رسید.