ادعانامه ای برای "رفیق" هرگز ندیده

   دیروز ایما بر مبنای آن عامل تحریک درونی که می گوید "بنی آدم اعضای یکدیگرند" در کوه که نجات یک "انسان" از صبح سحر سرد با خیلی های دیگر -که هر یک انگیزه هایی دیگر- بودیم. هرچند که چندان امید زنده یافتن نداشتیم اما ارزش "آدمی" همان اپسیلون امید را کیمیا می کرد که کرد. 

   اگرچه از نظر ایما مرگ کوهنورد در کوه باشکوه است اما نظری باز از خود ما: مرگ چیزی مزخرف و فوق العاده مبتذل خاصه برای ضدمتافیزیک هاست[...] باری تن بی جان یافتیم و پس بسیار غمین شدیم که به اتفاق دریافتیم که "آن تن تهی از حیات" از دوست هرگز ندیده ی "هم دَمی" بود که با وی رمان های کامو و کافکا مبادله می کردیم. 

   چه می توان گفت، چه می توان کرد... به قول آن قدیم نوشته خودمان "آدمی" که "تمام" بشود دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد. 

   غصه ای نداریم اما عصبانی هستیم، با تمام علاقه ای که به طبیعت داریم از اینکه گاهی جان بگیرد بسیار از او گله مند می شویم، لعنت بر این دَم های بسیار طبیعی.

شاخه های انقلاب: جنبش سبز

   "حقیقت" اگرچه در فلسفه شاید مبهم و حتی اساسا وجود نداشته باشد اما در موارد خاص می توان از حقیقت گفت و حتی برای آن مصداق یافت. از جمله در همه انقلاب های تاریخ و برای ما ایرانیان انقلاب بهمن 57؛ آن خلا فوق العاده که متاسفانه من و نسل من از لمس آن بی بهره ماندیم بستر بروز آزادی های متعالی و پهنه عمومی شدن آن چیزی بود که ما به آن "سیاست رهایی بخش" می گوییم. از این رو جنبش سبز می تواند و باید ادعای دفاع از انقلاب بهمن 57 را داشته باشد. به گواه تاریخ حکومت های برآمده از انقلاب رابطه ای چون دوستی خاله خرسه با انقلاب برخواسته از آن داشته اند، دولت های آمریکای جنوبی، شوروی سابق و حتی فرانسه عصر روشنگری نمونه های خوبی برای این ادعا هستند.

   می توان و باید از انقلاب بهمن 57 دفاع کرد چراکه جلوه زبونی حکومت زورگو در برابر جنبش ضد زود بود. اعتقاد داریم جنبش سبز نیز جنبشی ضد زور و اتفاقا به مراتب آگاهانه تر از جنبش های پیش از انقلاب بهمن 57 است، پس باید هویت تاریخی خود را در بهمن 57 بازیابد و از آن دیدگاه راه گزیند. اگرچه می توان موضعی انتقادی حتی به انقلاب بهمن 57 داشت.

   باید به انقلاب ۵۷ وفادار ماند چون بزرگمردانی چون آقای طالقانی و مهندس بازرگان برای آن کوشیدند(۱۶ بهمن سالگشت تشکیل دولت موقت از سوی مهندس بازرگان).


آنتی تز

"یکی از صورت بندی های ساده منطق صوری ارسطو بیان می دارد:اگر A، B است و اگر C، B است، آنگاه A، C است.

در تبلیغات وسیع رسمی بارها گفته شده است "سبزها از آمریکا و انگلیس خط می گیرند" و برای اثبات -بخوانید توجیه غیرمنطقی- به جانبداری رسانه ای غرب از جنبش ارجاع داده می شود. با استفاده از شیوه های استدلال منطقی می توان از فقر تفکر این مدعیان پرده برداشت در غیراینصورت فساد اخلاقی پس از آشکار شدن دروغ پردازی ها و افتراها هویدا می گردد: 

همه از روابط صمیمانه چاوز و صدام و پیشتر صدام و آمریکا و اینک تا حدودی آغاز روابط چاوز و آمریکا خبر دارن. بر مبنای استدلال ضدسبزها، با استفاده از این داده ها، از ارتباط صمیمانه احمدی نژاد و چاوز به چه نتیجه ای می توان رسید؟ توجه کنید که بنا به گفته ضدسبزها حمایت غرب از جنبش سبز رسانه ای و با استفاده از روش های مخفی صورت می گیرد درحالیکه ارتباطات گفته شده در زیر آفتاب تابان و در سطوح بالای دیپلماتیک صورت گرفته است! 

از دیدگاه نظری در این تحلیل از روشی ضد منطقی(سواستفاده از منطق به دلیل عدم استفاده از گزاره های صادق و موثر دیگر در تحلیل) و در عمل از روشی غیراخلاقی استفاده شده است؛ جنبش سبز در مقیاس کلان بری از این سواستفاده هاست هرچند منصفانه نیست که به استفاده های موردی اینجا و آنجا توسط ناراضیان عصبانی اشاره نشود که در مقایسه با گستردگی و پراکندگی جنبش می توان آن را به صفر میل داد اما توجه کنید به استفاده کلان از همین متد توسط ضدسبزها که نمونه بارز آن صدا و سیماست. 

در اینجا تنها یک مورد بررسی شد، برای شعارهای، ارتباط با انگلیس، روسیه و قیاس های موردی، همچنین توهین ها و تهمت ها بسیار می توان نوشت.

 

--- خارج از دستور:---

آشنا به "شبکه های عصبی" و "سیستم های کنترلی" اگر داریم اینجا، اعلام حضور فرمایند تا طرح یک فعالیت مشترک دبش بریزیم.