-
همه چیزم پوچ شدند و به هوا رفتند!
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 18:44
کشته شدن با فکر خوب است. ترجیح داده می شود فکر هم از آن خودت باشد! تا همین الان مشغول درس خواندن بودم درسی که هیچ ارتباطی با افکار جاری در ذهنم ندارد. بله! تا چند ساعت دیگر میان ترم ریاضی مهندسی انتظارم را می کشد... نمی دانم چرا همیشه خیلی زود به پوچ بودن هر چیزی پی می برم. مثلا اینکه الان هنگامی که برف های بیرون را...
-
بدون شرح
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 14:18
1- شاید این اولین انتخاباتی بود که نه در آن کسی را تحریک به تحریم کردم نه تشویق به شرکت. خودم هم که می دانید، رای ندادم: تردید بر سر دوراهی ها، تمامی عمر مرا به سرگشتگی دچار ساخت. چه بگویمت، چون بیاندیشی، هر انتخابی هولناک است، و نیز حریتی که انسان را به هیچ وظیفه ای راهبری نکند- آندره ژید / مائده های زمینی 2- زادروز...
-
درود ما به پلی تکنیک
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 15:43
نمی دانم کدام نشریه ناشی غربی بود که دانشگاه تهران را در ردیف 10 دانشگاه سیاسی جهان قرار داد دستکم من از وقتی وارد فعالیت های دانشجویی شدم تا الان هم که غیررسمی به فعالیت ها مشغولم: پلی تکنیک قلب تپنده جنبش دانشجویی ایران بوده و هست. تخریب دفتر انجمن و تعلیق آن، اخراج و ممنوع الورود شدن دانشجویان، ستاره دار شدن...
-
قماری دیگر در ۱۶ آذر
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 01:15
جبر زمانه و جور زمامداران اگرچه سرخورده و منزوی مان کرده، اگر چه هرکدام از یاران دبستانی ام اکنون جزیره ای شده اند تنها در این دریای استبداد و اگرچه به زعم بسیاری از هویت «اسلامی»* مان فاصله گرفته ایم؛ در این شکی نیست که هنوز همان «انجمنی های» سابقیم که اگر دانشجویی مرده هم باشیم و مدفون در روزمرگی ها و خزیده به گوشه...
-
من نه منم
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 05:45
این شب صبح نشود، خسته شدم از این همه روزمرگی. ای کاش... برای تنوع هم که شده نظم پریودیکش بهم بخورد: همیشه شب بماند. این آرزوی یک دمدمیست. یک خسته از زندگی نکبتی. باور کنید متنی برای وبلاگ نیست. شعر نیست. ژست نیست... چس ناله است؟ قبول! اما به هر حال ناله است!! مثل من کم نیستند؟ قبول! درد مشترک است. شاید با تو؟ شاید با...
-
زخم زندگی
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 03:30
در زندگی زخم هایی هست، که من آهسته و در انزوا آنها را می کنم و می خراشم. با خون آلود شدن آنها تفریح می کنم. و اینگونه من درد زخم بزرگ -زندگی- را فراموش می کنم. ــــــــــ ــــــــــ ــــــــــ پانزدهمین سال خاموشی فردی مرکوری- بی بی سی
-
روزی که پلیس آمریکایی را...
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 07:03
همینکه باتوم های الکتریکی لعنتیشان را بر پشتم احساس کردم بی اختیار نقش زمین شدم. از ترس زبانم بند آمده بود. از اینکه مذهب را بهانه حمله نمی کردند تعجب کردم. چشمانم را گشودم که دیدم آن چهره ها نه ریشو بودند و نه نورانی(!) تازه متوجه شدم اینها لباس شخصی نیستند و اینجا آمریکاست! به خودم آمدم تا بدترین فحش ها را نثارشان...
-
به سراغ فلسفه می روی؟ سیگار را فراموش مکن!
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 04:12
تقدیم به کسی که « دانه سیگاری داشت و هزاران معمای لاینحل »: - چرا سیگار می کشی؟ - حتما باید دلیل داشته باشد؟ - هر علتی معلولی دارد - دوست دارم! - منطقی نیست -حتما باید منطقی باشد - پس قبول داری منطقی نیست؟ قطعا! اما میل جنسی چگونه میلیست؟ - جان؟! -جواب سوال، لطفا! - غریزی - غریزه ای حیوانی، اصولا همه غرایز حیوانی...
-
برخی انسان ها همیشه می میرند اما در اقساطی بلند مدت!
شنبه 20 آبانماه سال 1385 07:25
می دانم از کی اما نمی دانم چرا و چگونه به فلسفه علاقمند شدم شاید به خاطر اینکه همیشه پرسش سوالاتم را در آن یافته ام شاید به خاطر درونگرا بودنم یا به خاطر جذابیتی که بزرگان این «دنیا» برایم داشته اند؛ شاید منش محافظه کارانه ای که همیشه مرا از «فراجم زندگی» تراسنده مرا به آن سو کشانده است. چه می دانم؟! اما بعید نیست که...
-
امان از شام مرگ آوا
شنبه 13 آبانماه سال 1385 16:52
پیوستن دوستان به هم آسان است / دشوار بریدن است و آخر آن است / شیرینی وصل را نمی دارم دوست / از غایت تخلی که در هجران است: یک سال پیش در چنین روزهایی دوستی را از دست دادم که گان نمی کنم دیگر همچو اویی بیابم. پدرام توسلی دبیر سابق انجمن شهید رجایی و دانشجوی ممتاز برق خیلی راحت در یک سانحه رانندگی جان خود را از دست می...
-
پارادوکس رمضان و بحث بیهوده
جمعه 5 آبانماه سال 1385 18:40
آن زمان که هم خودم اسلامی بودم(!) و هم در انجمن معاون دبیر، بطبع باید از دیدگاه های خودم و انجمن نیز دفاع می کردم. بعد از رمضان آن سال ها یکی از دوستان که واقعا موجود عجیب و غریبی بود و هست به من گفت: مگر رمضان ماه میهمانی خدا نیست؟ گفتم چرا! گفت پس چرا وقتی تمام می شود بجای اینکه عزا بگیرید جشن می گیرید؟ گفتم ای بابا...
-
دوباره اعدام صدا
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 19:18
"روزگار" نیامده به سرنوشت "شرق" و آن خیلی های دیگر دچار شد. برمی گردد! احتمالا اما بی رمق البته روزگاری ندیدم که بگوییم این روزگار دیگر روزگار آن نخواهد شد! روزگارم خوب نیست- عباس عبدی انتشار روزنامه روزگار متوقف شد- روزنا روزگاری که سپری شد- وبلاگ "از سر بی حوصلگی روزگار بدون مطلب سیاسی منتشر...
-
برزخ
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 18:16
ساعت ۱۰ صبح است و تو که از کلاس ها جیم شده و به ولایت خودت برگشته ای قرار است اولین روزت در ولایت را آغاز کنی، طبق معمول بی درنگ راهی کافی نت می شوی اولین کاری که می کنی به وبلاگ خودت می روی و نظرات را بررسی می کنی. به وبلاگ کسانی که برایت کامنت گذاشته اند می روی... می روی... می روی به خودت که می آیی می بینی چیزی حدود...
-
حقوق زن و شوهر از دیدگاه اسلام: غروب آخرین امید
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 18:55
پس از «توپ مرواری» و «هویت» دیگر نه چیزی برای خواندن داشتم و نه حتی وسیله ای برای کشتن وقت(اگر خیلی درس خوان هم که باشم درس گفته نشده را که نمی توان خواند!) از سویی در خوابگاه ما که مزین شده به نام «ولایت» داشتن رساله از اوجب واجبات است(!) در این میان «رساله دانشجویی»* که در اطاق ما جاخوش کرده توجه مرا به خود جلب کرد....
-
از روزنامه شرق تا چفیه
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 19:09
۱- در راه: "توپ مرواری" صادق هدایت را می خواندم که متوجه نگاه ها ی سنگین هم کوپه ای ها شدم. در راهروی واگن بنای مطالعه گذاشتم که با سه واکنش مواجه شدم: آقای مسنی با صدای بلند گفت: "اینا رو نخون جوون". جوانی هم سن و سال خودم گفت: "نخون خودکشی می کنی ها!" و جوانانی البته دختر که در کوه کناری ما بودند پیش خود پچ-پچ می...
-
تمام ناتمام
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 15:29
۱- یک رمان چندصد صفحه ای همچون قصر با آن فضای تلخ کافکایی را تنها به امید پایانش می توان خواند. که اگر داستان های کافکا را مطالعه کرده باشید باید بدانید که پایان های او همواره تلخ و خشن هستند اما این پایان وقتی "غیر قابل تحمل" می شود که نه تلخ باشد و نه شیرین: دیروز قصر را تمام کردم چه تمام کردنی که داستان نا تمام بود...
-
نوستالوژی اول مهر؟ هرگز!
شنبه 1 مهرماه سال 1385 22:03
هیچ وقت از مدرسه و از هیچ محیطی که در آن زور و قانون و اجبار بوده خوشم نیامده است(خدایی نکرده این تصور ایجاد نشود که من آدم تنبلی هستم و دارم تبلی خودم را توجیه می کنم!). از نخستین روزی که سر کلاس رفت تا الان هیچ وقت هواسم سر کلاس نبوده آن زمان ها اگر کلاس پنجره ای داشت بیرون را تماشا می کردم اما الان با موسیقی،...
-
من وبلاگ می نویسم پس خائنم!
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 13:58
اگر از دلتنگی های خود می گویید، اگر خاطره نویسی می کنید، اگر به دنبال ثبت وقایع روزانه هستید، اگر داستان یا شعر می نویسید، اگر در دنیای حقیقی گوشی نیافتید و به امید یافتن گوشی شنوا پا در دنیای مجازی گذاشتید. فرقی نمی کند؛ اگر به معنای عام "وبلاگ می نویسید" اکنون دوستان من همه شما بنا به گفته وزیر اطلاعات "از دشمنان...
-
قسمتی از رنج نامه رضا خجسته رحیمی- عضو تحریریه شرق
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 14:51
توصیه من این است که این یادداشت را به صورت کامل بخوانید اگر فرصت ندارید این قسمت ها را حتما بخوانید: خستهام؛ خستهام و عصبانی. از این تحلیلهای سست مایه و از این کارشناسان همیشه حاضر، عصبانیام. عصبانیام و خندهام نمیآید. اما این کارشناسان ، سخن به طنز میگویند. خواهش میکنم، خواهش میکنم یکی به آنها بگوید که سخن...
-
عبرت؛ اما برای چه کسانی؟
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 01:02
یکی از دوستان که تاچندی پیش از دبیران پر سر و صدای یکی از انجمن اسلامی های دانشجویان بود برای بازدید از موزه "عبرت"(زندان ساواک رژیم شاه) راهی این موزه می شود و در آنجا به تعدادی دانش آموز ابتدایی برمی خورد که مردی از موزه و جنایات حکومت شاه برایشان داستان می گفت. این رفیق ما به میان بچه ها می رود و از آن راهنما می...
-
خودکشی؛ انتخابی انسانی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1385 22:56
۱- زمان زیادی از درگذشت شاعر برجسته هرمزگانی مرحوم "صالح سنگبر" نمی گذرد کسی که خود برایم نقل کرد چگونه در اوایل انقلاب ۵۷ از سیستم اداری و آموزشی بیرون رانده شد و نیز هنگامی که برای دفاع از خاک میهنش به جبهه جنگ(نه جبهه های دفاع مقدس؛ جنگ فقط همین!) رفت از آنجا هم رانده شد. با هزار تهمت و بی مهری و آنگاه گفت: زندگی...
-
زیست جانوری همراه با دردسرهای آدمی
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 14:37
حالا که بازار گله و شکایت رونق گرفته است. اجازه بدهید ما قشر متوسط هم بنالیم و در نالیدن از فقرا هم سبقت بگیریم. پیش از اینها اضافه کنم که وضعیت قشر مرفه عزیز بر همه ما روشن است و نیازی به توضیح واضحات نیست اما قشر فقیر جامعه هم خوب! برنامه اش مشخص است و انتظاری از آنان نیست. به عنوان مثال از این قشر به کسی که فرزندش...
-
پایان من و یک روسپی(در انتخاب این عنوان دودلم)
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 14:29
ما قلیان می کشیدیم که او آمد. از نگاه هایش می شد فهمید که از خودش و از همه ما بی زار است. او تنها بود، بچه ها گفتند [...] است. او زیبا بود. من دلم گرفت. او لحضاتی کنار ما نشست و رفت. مردم همه او را تماشا می کردند. مجردها با حضورش تفریح می کردند و خانواده ها در حضورش معذب بودند. من دلم گرفت اما برای اینکه مخالف جمع شنا...
-
هر دم از این باغ بری می رسد: شرق توقیف شد
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 13:43
این دولت خیلی زرنگ تر از آنی بود که فکر می کردیم. البته هرچند که بسیاری از فعل و انفعالات اخیر از بواسطه دولت صورت گرفت نه از طریق خود دولت. به هر حال هرچه بود پس از سینما، تاتر، نشر و برودکست الکترونیک نوبتی هم که باشد نوبت روزنامه هاست و قرعه به نام شرق افتاد تا اولین قربانی باشد. خود من فکر نمی کردم با لابی هایی که...
-
هر دم از این باغ بری می رسد: شرق توقیف شد
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 13:41
این دولت خیلی زرنگ تر از آنی بود که فکر می کردیم. البته هرچند که بسیاری از فعل و انفعالات اخیر از بواسطه دولت صورت گرفت نه از طریق خود دولت. به هر حال هرچه بود پس از سینما، تاتر، نشر و کتاب نوبتی که باشد نوبت روزنامه هاست و قرعه به نام شرق افتاد تا اولین قربانی باشد. خود من فکر نمی کردم با لابی هایی که شرق در قدرت...
-
کشتن برای زنده ماندن؛ غیراخلاقی اما غریزی: مقصر کسیت؟
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 23:29
برخلاف روی زمین، اینجا در خانه ما این مورچه ها هستند که خلافت می کنند! از دریچه ورود آب اتوبخار گرفته تا... مدتی پیش پس از آنترک بین درس ها به سراغ کتری برای فراهم کردن بساط چای که رفتم برروی سطح آب داخل آن چیز عجیبی مشاهده کردم با دقت بیشتر به قول برادران بیولوژیست(!) کلنی عظیمی از مورچه های شناور بر روی سطح آب را...
-
لیبرال ها در تنگنا
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 13:00
به نظر می رسد خردجمعی مشارکت -حزب مورد علاقه و نفرت تعداد زیادی از سیاسیون- بار دیگر و البته این بار در انتخاب دبیرکل خودشان مرتکب اشتباه شده اند! میردامادی هرچند چه در درون حزب و چه در بیرون از حزب وزنه مهمی بشمار می رود اما خصوصیات یک دبیرکل تمام عیار را ندارد. طبیعتا ما هرچقدر از سطوح بالای حزب بیشتر متوجه پایین...
-
ژست بی طرفی با بهره برداری از مرگ اکبر محمدی
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 15:59
متاسفانه در این مرز پرگهر ما مسئله ای مثل زندان آنقدر تکراری شده است که حتی روزنامه نگار تقریبا با تجربه ای مثل محمد قوچانی -سردبیر شرق- هم آن را فراموش می کند. تحلیلی که ایشان در مورد مرگ اکبر محمدی در زندان نوشته اند بسیار سطحی و بی مایه بود. آقای قوچانی که زمانی از روزنامه نگاران رادیکال بشمار می رفت و اتفاقا مدتی...
-
انتشار خبر درگذشت اکبر محمدی در زندان
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 20:41
متاسفانه اینطور که من از طریق sms خبردار شدم اکبر محمدی در زندان به علت اعتصاب غذایی که از چند مدت پیش شروع کده بود فوت شده. این هم اطلاعاتی بیشتر که دوستان برای من فرستادند: «اکبر محمدی یکی از فعالان پیشگام جنبش دانشجوئی ایران در پی چند روز اعتصاب غذا شامگاه یکشنبه ۸ مرداد در زندان اوین در گذشت. محمدی، که هنگام مرگ...
-
دیگر هیچ چیز مهم نیست
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 02:05
این عنوان را از مشهور ترین ساخته های گروه «متالیکا» قرض می گیرم که بگویم: ما آدم ها معمولا قبل از وقوع فاجعه به هر دری می زنیم که آنچه نباید اتفاق بیافتد، اتفاق نیافتد! اما خوب وقتی فاجعه اتفاق افتاد به نظر شما چیزی اهمیت دارد؟ وقتی همه تلاشمان را کردیم اما فاجعه رخ داد به نظر شما بعد از آن دیگر چه می توان کرد؟ به...